ليكن خطوط كلي آن قابل اقامهي برهان است يعني اصول دين كاملاً برهانپذير ميباشد و عقل در ادراك مبناهاي اصلي آن مستقل و تواناست، گر چه شواهد شرعي، كمك مناسب و معاونِ مساعد وي خواهد بود، و همچنين مباحث جامع اخلاق و حقوق و فقه اسلامي كه جنبهي فطري و انسان شناسي و جامعه شناسي و مانند آن دارد، به نوبهي خود ـ نه در حدّ اصول اولي ـ صلاحيت استدلال را دارد.
اگر مكتبي زيربناي خود را با دليل برهان اثبات كرد از تهاجم نقد ناقدان خيالپرداز، محفوظ ميماند ولي اگر همهي امور يادشده، بر اساس سنت ديرينهي تقليد مقلّدان لاحق، از مقلد سابق پذيرفته و صرف سَبْق زماني سند حجيّت و قطعيت آن شد، و باور درون، بجاي برهان عقلي نشست و گوش شنوا از مُبَلغ بيرون جايِ صلاحيت استدلال را گرفت، و بصر، مسئوليت بصيرت را عهدهدار شد و شعار شنيدن و ديدن ما را بس است، مايهي جدايي دل و حبس قلب شد، هماره مورد تعرّض ناقدان نكته سنج قرار ميگيرد، و چون قدرت دفاع فراهم نشد، يا به خطر برگشت از دين مبتلا شد، يا به تحجّر تكفير و حربهي دور كردن و طعن و لعن، تشبث ميشود كه نه آن افراط رواست، و نه اين تفريط مجاز ميباشد، زيرا هر دو از راه مساوي علم و عقل به دورند.
از اين رهگذر ميتوان گفت تفكر خام جدائي دين از علم همانند جدايي دين از سياست، تالي فاسدهاي فراواني را به همراه دارد و گفتار اينكه علم و دين گرچه مخالف هم نيستند ولي مختلفاند اگر به اين معنا باشد كه خطوط كلي دين قابل تعليل عقلي نيست بلكه يك امر وجداني و دروني غير صالح براي استدلال است، اشكالهاي زيادي در پي خواهد داشت كه بعدا به برخي از آنها اشاره ميشود.
لازم است قبلاً هم علم به معناي شناخت و هم علم به معناي مجموع مسائل و احكام بطور جامع بيان شود، علم چيست؟ آنگاه به اقسام آن از قبيل حسّي و عقلي و قلبي توجه نمود، علم چه قدر است؟ تا مرز علوم از هم جدا شده و كيفيت پيوند و مقدار ارتباط آنها با هم و اندازهي جدائي آنها از هم واضح گردد، تا توقّع پيوند در جاي جدائي و انتظار جدايي در مورد ارتباط، كه هم آن توقع نابجا و هم اين انتظار بي مورد است، نرود.
معارف ديني گرچه شامل مسائل حِسّي و تجربي شد، و بخشي از آن قابل احساس و تداول در علم حسّي ميباشد ليكن قسمت مهمّ آن از دسترس علم حسّي فراتر قرار گرفته و در قلمرو علم عقلي واقع است گرچه ريشهي همهي آنها كه وحي و الهام است گذشته از آنكه از قدرت علم حِسّي ميگذرد از منطقهي علم عقلي نيز فراتر بوده و فقط در محدودهي علم قلبي كه همان مشاهدهي حقائق است واقع ميباشد. چه اينكه پشتوانهي علم حسّي همانا مقدّمات كلي و غير تجربي است كه با برهان عقلي محض، قابل علّت آوردن است و اگر توفيق رسيدن به علم قلبي و مشاهدهي معارف، بهرهي عارفي شد، در صورتي كه نه تواند يافتههاي دل را در قالب برهان عقلي در آورده و در معرض افكار ديگران قرار دهد يا با استفاده از اعجاز، آن را مورد قبول دلهاي سائرين واقع سازد، تنها گليم خويش را بدر ميبرد ز آب، و هيچ تميزي ازاينجهت بين عارف صاحبدل و بين عابد صاحب گوش شنوا و زاهد صاحبْ نظر نه بصر، نيست البته آرامش دروني صاحبدلْ، بيش از ديگرانست ليكن هرگز توان آن را ندارد كه جهد كند تا غرق شدهاي را نجات دهد.
از اين جهت نه تنها قرآن كريم خطوط اصلي دين را معلّل ميكند بلكه پيامبر اكرم ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ را مأمور بيان آن نموده و آن حضرت نيز در پرتو استدلالهاي گوناگون، معارف اصلي اسلام را مستدل مينمودند، چه اين كه گاهي از معجزه مدد گرفته، سبب ايمان ديگران را فراهم ميكردند و امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ نيز از اين دو سبك استفاده مينمودند تا وسيلهي علم يا ايمان سؤال كنندهگان و مُتَحيّرين را فراهم نمايند، و اگر كسي نه اهل كرامت بود كه مستقيماً ديگران را مؤمن كند، و نه اهل برهان بود كه اغيار را آگاه نمايد، و از راه علم، سبب ايمان آنان گردد، و در اثر عجز از علم عقلي، و فهم مشاهدهي قلبي خويش، قائل به جدايي دين از علم بوده و آنرا غير قابل استدلال دانست، زمام كار را به دست پست خويش به دست قهّار علم حسّي ميسپرد، آنگاه شاهد ويرانگريهاي علم حِسّي متجاوز بوده، و هيچ راهي براي دفع طغيان يا رفع تجاوز آن ندارد، لذا به حربهي زنگار گرفتهي طعن و لعن، به منظور عقده گشايي رواني خويش نه حلّ مُعْضل دين، و به مقصود رفع نگراني خود نه برطرف نمودن خار راه اسلام دست ميزند، و آن را فقط به دور سر خويش ميگرداند و چنين ميسرايد: ميترسم مرا هم ببرند.
اكنون بنگريم به حال كسي كه قائل به جدايي دين از علم به معناي اعم شد و آن را غير قابل تعليل دانست، چگونه اسلام بي سلاح را به چنگ و جنگ علم حِسّي مهاجم قرار داد، و چطور اول، رسمش را زدود، سپس اسمش را محو كرد و او را به طور مطلق فراموش شده نمود.
علم حسّي بر اين پندار است چيزي كه قابل احساس نيست و با حسّ مسلّح يا غير مسلّح محسوس نميشود سهمي از هستي عيني نداشته و در خارج وجود ندارد و جزء پندارهاي ذهني كه هر كسي بنوبهي خود از آن سهمي دارد و به طرز خاص آن را ميسازد و در درون خود ميپرورد اين فتوي شوم را به استناد مقدّمات مخصوص خويش و به اتكاء پيشرفتهاي چشمگير ماديش تثبيت ميكند و با اين حَمْلهي نابجا دربارهي دين چنين ميگويد: كه چون مسائل آن قابل احساس نيست، و صلاحيت اِبطال يا اثبات حِسّي را ندارد، علمي نبوده و در نتيجه عيني نخواهد بود پس ذهني است، كه تابع اذهان گوناگون در شرائط مختلف و بدون ضابطهي علمي ميباشد. يعني جريان امّ الكتاب، كتاب مبين، لوح محفوظ، نفس الامر و مانند آنها چون قابل اثبات حسي يا ابطال تجربي نيستند، راهي براي باور و اعتقاد به تحقق آنها در خارج از مرز ذهن وجود ندارد بلكه فقط پديدههاي ذهنياند.
آنگاه كه اسلام از عين به ذِهْن و از خارج به صرف لفظ و دَهَن محصور شد و بيرون از فضاي دَهَن و ذِهْن جائي براي او نبود، دستور ديگر صادر ميشود كه اسلامِ بيسِلاح بايد آن را تحمل نمايد، و آن اينكه پديدههاي ذهني پيرو پديده هاي عينياند و خود هيچگونه استقلالي ندارند، لذا در شرائط زماني و مكاني اقليمي گوناگون، مختلف ميشوند و چون مبدأ پيدايش پديدههاي ذهني حوادث تغيير كنندهي عينياند پس پديدههاي ذهني هرگز ثابت نخواهند بود و دين هم از آن جهت كه يك خاطرهي ذهني محض است، ثبات نداشته همواره دگرگون ميگردد.
و از آن جهت كه پديدههاي خارجي محدود و مقيّدند نه مطلق، و هيچ محدودي سبب پيدايش مطلق نميشود، پس دين كه مسبّب، از پديدههاي محدود و مقيّد است، هرگز مطلق نخواهد بود.
و چون پديدههاي عيني بر اساس جبر علّتي و عِلْمي يكي پس از ديگري بنحو ضرورت حاصل ميشوند و هيچگونه اختياري براي هيچ پديدهي خارجي نيست، پس دين كه ناشي از پديدههاي جبري است با جبر محيط و شرائط اقليمي و مانند آن پديد ميآيد و در ثبوت و سقوط خود پيرو قهريِ طبيعتِ مجبور است، نه پيرو انسان آزاد، بلكه بدون ارادهي وي در ذهنش نقش ميبندد، و بدون خواست او از ذهنش رخت بر ميبندد.
بنابراين؛ اوّلاً دين امري است ذهني نه عيني، ثانياً متغيّر است نه ثابت، ثالثاً مقيّد است نه مطلق، رابعاً جبري است نه اختياري، و پيامدهاي ديگري كه در اثر خلع سلاح اسلام و تهاجم بيحساب علم حسّي پيش ميآيد.
هرگز خاتميت و ثبات شريعت و دوري وي از زوال و دوام حلال الهي به حال خود و بقاي حرام ديني به حال خويش معنا نخواهد داشت، رسالت قرآن در بخش فرهنگي آنست كه علوم را از هم جدا ميكند و معارف اصلي خويش را در محور علم عقلي و شهود قلبي بيان ميكند يا نشان ميدهد، و دست علم حسّي را از رسيدن بر آن، كوتاه ميكند و اسلام ناب را به سلاح عقل و شهود، مسلح ميسازد و بر علم حِسّي مهربانانه سايه ميافكند، و همگان را به فراگيري و بهرهوري از آن در مدار طبيعت تشويق ميكند و نظام فاعلي و نظام غائي را همراه شناخت نظام داخلي اشياء ضروري ميداند، و اسرار طبيعي را آيات جهاني حق ميشمارد و رموز نفساني را نشانههاي ذاتي خداوند ميداند، و شهود ذات حق را با مشاهدهي خود ذات حق، قبل از بررسي آيات جهاني و نفسي كافي معرّفي مينمايد، و فرزانگان موحّد را همتاي فرشتگان، شاهد وحدانيت خدا ميداند، و حضراتش را در احساس، نارسا ميخواند.
چنانكه در لابلاي فصل «رسالت قرآن در معرفت» اشاره شد، سعي قرآن كه عصاره رسالت پيامبرانست تنها در اين نيست كه معارف عقل نظري را، با نشان دادن حدود وسطي، برهاني كند، و صاحب نظران را به مقام درك معاني عقلي برساند و آنان را از استدلال به اجتهاد برساند.
«و يُثيروا لهم دفائن العقول»[2] بلكه گذشته از تعليم مقدّمات برهان و نشان دادن نتائج قطعي آن ميكوشد كه پردهي پندار را از جلوي چشم دل بردارد، و انسان صالح سالك را به مقام منيع شهود غيب برساند، و درون اشياء مخصوصاً باطن دنيا را كه علاقهي به آن رأس هر خطا به شمار آمده است، نشان دهد، و خصوصيت نفس امّاره را كه، دشمنترين دشمن انسان است به وي نشان دهد، و خصومت شيطان را كه، دشمن آشكار اوست، به او نماياند تا هم آنچه در نهان خود با الهام الهي دريافت نمود ـ و نَفَسْ وَ ما سوّيها فَاَلهَمَها فُجورها وَ تَقْويها ـ[3] شكوفا گردد و هم به آنچه آگاه نبود عالم بلكه شاهد شود.
از آنچه گذشت سرّ تطبيق كوثر، بر قرآن كريم روشن ميگردد زيرا هر گونه عطش فرهنگي را با شكستن حصر علم در خصوص تجربي و حسّي فرو مينشاند، يعني اولا زمينهي پژمردهي افكار را سيراب ميكند. ثانياً شجرهي طوبي را در زمين مساعد و پرآب غرس مينمايد ثالثاً ثمرهي شاداب آن شجره را به سالكان عرضه ميكند چنانكه حضرت علي بن ابيطالب ـ عليه السّلام ـ فرموده است: جَعَلَه الله ريّاً لِعَطش العلماء و رَبيعاً لقلوب الفقهاء و محاجّ لطرق الصلحاء و دواء ليس بعده داءٌ و نوراً ليس مَعَه ظلمة... و برهاناً لمن تكلّم به...و عِلماً لمن وَعَي...[4] تأمّل در اين بيان امام معصوم ـ عليهم السلام ـ نشان ميدهد كه رسالت قرآن تنها در بعد علم عقلي يا فقهي نيست كه فقط عطش علمي دانشمندان را فرو نشاند و يا گذشته از سيراب كردن سرزمين دلهاي دانش پژوهان فقط به آرايش فرهنگي قلوب آنان بسنده نمايد بلكه ميكوشد از مزرعهي خرّم دل، ميوههاي عمل صالح به بار بياورد و به سير و سلوك پرداخته شود تا راه و رسم پيوند علم و عمل روشن گردد. همانطوري كه در اوصاف كوثر آمده است كه با نوشيدن آن هرگونه گرسنگي برطرف ميشود، دربارهي قرآن مجيد نيز چنين ذكر شده است كه با استفاده از آن هر گونه بيماري و تاريكي و... برطرف ميگردد.
در پايان تذكر اين نكتهي حسّاس ضروري است كه تمام رسالتهاي قرآن كه بعضي از آنها در طي فصول گذشته بيان شد فقط در پرتو هماهنگي با عترت طاهره صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين قابل اجراء است و گرنه با پندار باطل كتاب خدا ما را بس است، كتابُ الله، هيچكدام از آن اهداف والا، تحقق پيدا نميكند چنانكه در حديث معروف ثقلين از پيامبر اكرم ـ صلّي اللّه عليه و آله ـ چنين رسيده است كه اين دو وزنهي وزين در هيچ مرحلهاي از هم جدا نخواهند شد و خيال جدايي هر كدام از ديگري همان گمان تجزيهي شيء بسيط است كه معادل با نفي اصل آن بسيط ميباشد.
گفتار قرآن ناطق حضرت امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ در لزوم رجوع به اهل بيت عصمت و طهارت ـ عليهم السلام ـ چنين است: و اعلموا انّكم لن تعرفوا الرُشد حتي تعرفوا الذي تركه و لن تأخذوا بميثاق الكتاب حتي تعرفوا الذي نقضه و لن تمسّكوا به حتي تعرفوا الذي نبذه فالتمسوا ذلك من عند اهله[5]. اميد است قلوب همگان مرغزار قرآن و عترت ـ عليهم السّلام ـ شود.
[2] . نهج البلاغه، خطبهي اول.
[3] . نهج البلاغه، فيض الاسلام، خطبهي 189؛ خداوند قرآن را سيرابي تشنگي دانايان قرار داد و بهار دلهاي مجتهدان و مقصد راههاي نيكان قرار داده، و دوائي كه بعد از آن دردي نميماند، و روشنائي كه تاريكي با آن نيست... و دليل كسي كه با آن سخن گويد... و دانائي كسي كه گوش دارد.
[4] . نهج البلاغه، خطبهي 198.
[5] . نهج البلاغهي فيض الاسلام، خطبهي 147؛ بدانيد هرگز به راه راست پي نخواهيد برد تا كسي را كه آن را واگذاشته بشناسيد، و هرگز به عهد و پيمان قرآن وفا نميكنيد تا كسي را كه نقض عهد كرده و پيمان شكسته بشناسيد، و هرگز به كتاب خدا چنگ نميزنيد تا كسي كه آن را دور انداخته بشناسيد، پس راه راست و وفاي به عهد و پيمان و كيفيّت وابسته شدن به قرآن را از اهل آن درخواست نمائيد.
رسالت قرآن ـ آيت الله جوادي آملي