امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمود: شنیدم گروهی كممایه شخصی را بسیار تعظیم كرده، فضایل و كمالاتی را برای او بر میشمرند. دوست داشتم او را از نزدیك ـ به نحوی كه مرا نشناسد ـ ببینم تا ارزشش را بفهمم.
روزی او را در اجتماع انبوهی دیدم كه مردمان نادان بیدانش دور او را گرفته بودند. من به صورت ناشناس، كناری ایستادم و به او به آن مردم نگاه میكردم و او میكوشید تا خود را از جمع بدر آورد! عاقبت خود را خلاص كرد و من برای انجام خواسته خود او را تعقیب كردم.
وی در دكّان نانوایی توقفی كرد و نانوا را غافلگیر نموده، دو قرص نان برگرفت و رفت. من از او در شگفت شدم ولی گفتم شاید با نانوا حسابی دارد. آنگاه رفت تا به دكان بقالی رسید. آنجا نیز دو انار دزدید و سخت مواظب بود كه بقال نبیند. باز از این منظره تعجب كردم ولی با خود گفتم شاید با بقال معامله و حسابی دارد و اصلاً چه حاجتی به دزدی دارد آن هم دزدی دو دانه انار! همچنان او را رها نكردم تا به خرابهای رسید كه بیماری در آنجا افتاده بود. دو قرص نان و دو انار را نزد وی گذاشت و از آنجا گذشت.
او از جلو و من از پی رفتیم تا از دروازه شهر گذشتیم. به بیرون شهر كه رسیدیم وی را صدا زدم و به او گفتم: مدتی بود نام تو را شنیده و مشتاق دیدار تو بودم و امروز به ملاقات تو رسیدم ولی كارهایی از تو مشاهده كردم كه فكر مرا مشغول و نگران ساخته و اینك از آن امور از تو پرسش میكنم تا این نگرانی رفع بشود. من تو را دیدم كه از نانوایی دو قرص نان دزدیدی. سپس به انار فروشی گذشتی و دو انار هم از او ربودی!
پاسخ داد قبل از هر چیز بگو ببینم كیستی؟ گفتم: مردی از فرزندان آدم و از امت محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ .
گفت: از كدام خانوادهای؟ گفتم: از اهل بیت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ .
گفت: اهل كدام شهری؟ گفتم: مدینه پیامبر. گفت: نكند تو جعفر بن محمد هستی؟ گفتم: همانم. گفت: چه فایده! نواده پیامبری كه از دین بیخبر است و علم جدّ و پدرت را ترك كردهای، زیرا كاری كه در خور مدح است و كننده آن شایسته تمجید و ستایش است جا نداشت كه مورد انكار و ناسپاسی قرار بگیرد.
گفتم: جهل من از كجا واضح شد و بیخبری من از دین كجاست؟
گفت: همین كه خدا در قرآن میفرماید:
«مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَلا یُجْزى إِلاَّ مِثْلَها»[1]
«كسی كه كار نیكی انجام دهد ده ثواب دارد و كسی كه كار بدی انجام بدهد زیاده از همان یك گناه بر او نیست.»
من با دزدی كردن دو قرص نان دو گناه كردم، چنانكه با ربودن دو انار دو گناه دیگر انجام دادم. پس روی هم چهار گناه كردم ولی خود از آنها نخوردم بلكه دو انار و دو قرص نان را صدقه دادم و هر یك به مقتضای آیه قرآن ده حسنه دارد كه میشود چهل ثواب. بنابراین از یك سو چهار گناه و امّا از دیگر سو چهل حسنه به جا آوردم و چهار حسنه، مقابل چهار گناه خارج شود. در نتیجه سی و شش حسنه برای من باقی میماند.
من در جوابش گفتم: مادرت در سوگ تو گریه كند! تو خود جاهل كتاب خدایی! مگر نشنیدهای كه خداوند بزرگ میفرماید:
«إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ.»[2]
«خداوند، عمل خوب را از پرهیزكاران میپذیرد و شرط پذیرفته شدن عمل تقوا است.»
و تو با دزدیدن دو قرص نان دو گناه كردی و با ربودن دو انار دو گناه دیگر. با صدقه دادن آنها نه تنها حسنهای را انجام ندادی، بلكه چون بدون رضایت صاحبانش به فقیر دادی چهار گناه دیگر بر آن چهار گناه افزودی.
او همچنان خیره خیره به من نگاه میكرد و از من نپذیرفت. من نیز او را رها كردم و گذاشتم.[3]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سوره انعام، آیه160.
[2] . سوره مائده، آیه 27.
[3] . احتجاج طبرسی، ج 2، انوار النعمانیه، ج 1، ص 265.
شخصی حضور امام صادق (ع) مشرف شد و گفت: در قرآن دو آیه است كه من طبق دستور آن دو آیه عمل میكنم، ولی نتیجه نمیگیرم.
امام صادق (ع) فرمود: آن دو آیه كدام است؟
او عرض كرد:
1- «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَكُمْ». (دعا كنید مرا، كه من دعای شما را مستجاب میكنم).[1]
2- «وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَهُوَ یُخْلِفُهُ وَ هُوَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ». (و هر چیزی را كه در راه خدا انفاق كنید خدا جای آن را پر میكند و او بهترین روزی دهندگان است).[2]
من دعا میكنم، دعایم به استجابت نمیرسد، و انفاق میكنم ولی عوضش را نمیبینم.
امام صادق (ع) در مورد آیه اول فرمود: آیا فكر میكنی كه خداوند از وعده خود تخلّف كند؟
او عرض كرد: نه.
فرمود: پس علّت عدم استجابت دعا چیست؟
او عرض كرد: نمیدانم.
امام فرمود: ولی من به تو خبر میدهم، كسی كه اطاعت خدا كند در آنچه امر به دعا كرده، و جهت دعا را رعایت كند، دعایش اجابت خواهد شد.
او عرض كرد: جهت دعا چیست؟
امام فرمود: نخست حمد خدا كنی و نعمت او را یادآور شوی، شكر كنی و بعد درود بر پیامبر (ص) فرستی، سپس گناهانت را به خاطرآوری و اقرار كنی و از آنها به خدا پناه بری و توبه نمائی، این است جهت دعاء.
و امّا در مورد آیه دوم، آیا فكر میكنی خداوند خلف وعده میكند؟
او عرض كرد: نه.
امام فرمود: پس چرا جای انفاق پر نمیشود؟
او عرض كرد: نمیدانم.
امام فرمود: اگر كسی از شما مال حلالی به دست آورد و در راه حلال انفاق كند، هیچ درهمی را انفاق نمیكند، مگر اینكه خدا عوضش را به او خواهد داد.
پس شرط نتیجهگیری از انفاق، به دست آوردن مال از راه حلال و همچنین انفاق آن در راه حلال است.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - سوره مؤمن: آیه 40.
[2] - سوره سبأ: آیه 39.
در خبر است كه رسول الله (ص) در مسجد مدینه نماز میكرد، زنی اعرابیه بگذشت، حبیب خدا را بدید كه به تنهایی نماز میگذاشت، زن نیت كرد كه بر متابعت پیامبر خدا (ص) دو ركعت نماز بجای آورد تا سعید ابد گردد، او همچنان بكرد و رسول خدا از وی خبر نداشت، رسول خدا (ص) در نماز این آیت را تلاوت فرمود:
«وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ، لَها سَبْعَهُ أَبْوابٍ لِكُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ»[1]:
وعدهگاه جمیع گمراهان دوزخ است، آن دوزخ هفت در دارد و هر در ویژه گروهی است.
اعرابیه چون آیت رسول الله (ص) شنید بیفتاد و بیهوش گردید، پیامبر خدا (ص) چون آن حس و حركت به گوشش رسید و جوش دل وی بشنید از نماز فارغ شد، بلال را گفت: «عَلَیّ بِماءِ»: آب پیش من بیاور.
آب خواست و برروی وی همی ریخت تا به هوش باز آمد، آنگه حبیب خدا گفت: «یا هذه ما حالُكِ»: ای زن تو را چه بود و چه رسید؟
اعرابیه: یا رسول الله، تو را دیدم كه نماز میكردی تنها، مرا آرزو خاست كه دو ركعت نماز بر متابعت تو بگذارم، یا رسول الله، آنچه میخواندی از كتاب خدای است، یا خود تو میگویی؟ رسول الله فرمود:
یا اعرابیه!
«بل هو فی كتابِ اللهِ الْمَنْزَل»: در كتاب خداست و گفته خداست.[2]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سوره حجر، آیات 43 و 44.
[2] . روایات گهربار، دكتر بهروز ثروتیان.
خدای متعال در آیهای از قرآن كریم میفرماید:
«فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَهٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما.»[1]
«موسی و خضر راه پیمودند تا به دهكدهای رسیدند ولی مردم آنجا از پذیرایی ایشان شانه خالی كردند و ایشان را با خشونت راندند».
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: اهل آن قریه از مردم لئیم بودند كه از آن دو پیامبر بزرگوار مهمان نوازی نكردند.
گفتهاند آن دیار انطاكیه بوده است و اهل آن چون از نزول این آیه خبردار شدند باری از طلا را به حضور پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آورده، و عرض كردند: یا رسول الله:
«نشتری بِهذا الذَّهبِ ان تَجعَلَ الباءَ تاء.»
«ما با این طلا باء را به جای تاء خریداری میكنیم».
(این طلاها را بگیر و نقطه «ابوا» را بردارید و دو نقطه بالای آن بگذارید تا بشود «اتوا» كه معنی آن چنین شود: اهل قریه آمدند تا آن دو نفر را مهمانی كنند. به این سبب نام ننگ از ما زدوده میشود.)
رسول الله امتناع ورزید و فرمود:
تغییر این نقطه موجب آن است كه دروغ در كلام خدا داخل شود و این خود موجب لطمه به مقام الوهیت است.[2]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . كهف، 77.
[2] . وقایع الایام خیابانی، ج 4، ص 278.
رسول اكرم (ص) آیه 7 و 8 سوره زلزال را خواندند:
«فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ».
ترجمه: «پس هر آن كس كه اندكی كار نیك یا بد كند، نتیجه آن را میبیند».
یك نفر عرب بادیه نشین، سخت تحت تأثیر قرار گرفت و عرض كرد:
ای رسول خدا «مِثْقالَ ذَرَّهٍ؟!» (یعنی حتی كوچكترین عمل هم فراموش نمیشود؟).
پیامبر (ص) فرمود: آری!
بادیه نشین فریاد برآورد: وا سواتاه «وای بر من در مورد آشكار شدن بدی» و گریه میكرد.
رسول خدا (ص) وقتی حال او را دید فرمود: «این بادیه نشین كسی است كه دلش از ایمان خبر میدهد و آمیخته با ایمان است».
و وقتی صَعْصعَه، عموی فرزدق، این دو آیه را شنید، گفت:
«حسبی من القرآنِ ما سَمِعْتٌ لا اُبالی بعد هذِهِ الآیه اَنْ لا اسمَعَ من القرآنِ شیئاً».
ترجمه: «از قرآن همین آیه را كه شنیدم، برای من كافی است، و بعد از شنیدن این آیه، باكی ندارم كه دیگر هیچ آیهای از قرآن را نشنوم».
دو سه نفر به جنگ تبوك نرفتند، پیغمبر اكرم (ص) به جنگ رفتند و هنگامی كه برگشتند، اینها پرروئی كرده و هر سه نفر به استقبال ایشان آمدند، هنوز به آنها نرسیده بودند كه حضرت به اصحاب فرمودند: كسی با اینها صحبت نكند، آنها جلو آمده و سلام كردند، پیغمبر (ص) جوابی دادند امّا دیگر با ایشان حرف نزدند، مسلمانان نیز با آنها حرف نزدند، مسلمانان به زنانشان خبر دادند كه پیغمبر (ص) دستور ترك معاشرت با اینها را داده است. زنان و فرزندان نیز با آنها ترك معاشرت كردند. و به قدری زندگی بر آنان سخت شد كه دیدند در شهر نمیتوانند زندگی كنند، پس به بیابان رفتند و آنجا گریهها و زاریها كردند تا توبهشان قبول شد، پیغمبر به دنبال آنها فرستاد، وقتی آمدند آیه نازل شد كه این آیه میگوید:
مبارزه منفی، بیاعتنائی با گناهكار بسیار مؤثر است میفرماید:
«وَ عَلَى الثَّلاثَهِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ وَ ضاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلاَّ إِلَیْهِ».[1]
یعنی: پیامبر بگو مبارزه منفی بسیار مفید است، آن سه نفر را كه تخلّف از جنگ كردند یاد كن كه كارشان به اینجا رسید، و به قدری زندگی بر ایشان مشكل شد كه نَفَس در سینههایشان پیچید و آنان توبه كردند و خدا توبه آنها را قبول كرد.
این آیه شریفه به ما میگوید: مبارزه منفی لازم است. لذا در روایات میخوانیم كه به شراب خوار زن ندهید، و از او زن نگیرید، و یا با رباخوار و فاسد معاشرت نكنید. مثلاً یك كاسب رباخوار را اگر همه بازار با او ترك معاشرت كردند، هیچ كس از او چیزی نخرد یا به او نفروشد، طولی نمیكشد كه درب مغازه او بسته میشود.
اگر مردم با انسان گنهكار رفت و آمد نكند، دست از گناهش برمیدارد. لذا خطاب شد به شعیب پیغمبر كه ای شعیب! صد هزار نفر از قوم تو را هلاك میكنیم. 40 هزار نفر از آنان گنهكار هستند و شصت هزار نفر از آنان خوبند.
گفت: خدایا بدها، گناهشان دامنگیرشان است؛ امّا خوبها چه كردهاند؟
خطاب شد: به این دلیل كه بدها گناه كردند، و اینها نشسته و بیتفاوت هستند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - سوره توبه: آیه 118.
مرحوم ملا محسن فیض كاشانی - رحمه الله علیه - روایتی نقل میكند.
فرمود به رسول اكرم (ص) خبر دادند كه سه تن از جوانهای شهر منزوی شدهاند، یك آیه عذاب آمد و اینها ترسیدهاند، هر سه تن شهر را رها كردند و به بیابان رفتند و آنجا در حال عبادت هستند و هر كدام نذری كردهاند.
یكی نذر كرده كه دیگر زن نگرفته و تماس با زن نگیرد.
دیگری نذر كرده كه به هیچ وجه غذای لذیذ نخورد.
و سوّمی نذر كرده كه دیگر در اجتماع زندگی نكند.
از نظر اسلام، از نظر فتوای همه علماء اگر شخص چنین نذری كند، اصلاً نذر منعقد نمیشود، برای اینكه نذر باید راجح باشد و فُقهاء میگویند: اینگونه نذور راجح نیست.
پیامبر كاری به نذر آنان نداشت كه نذرشان غلط است، برای جلوگیری از بدعت مهم بود، لذا بیوقت به مسجد آمدند، به اندازهای با عجله آمدند كه عبا از دوش مبارك افتاده بود، یك طرف عبا روی دوش مبارك بود و طرف دیگر كشیده میشد، با سرعت به مسجد آمدند، به بلال فرمودند: اذان بگو و مردم را جمع كن كه: «الصوه جماعه»
آیا چه خبر است؟ در مردم غوغائی برپا شد و كار و كسب همه تعطیل شد، زن و مرد به مسجد آمدند تا ببینند چه شده... پیغمبر روی همان پله اوّل ایستاد، برای اینكه به جامعه اسلامی بگوید كه كار خیلی مهمّ است و فرمود ای مردم! من كه پیغمبر هستم با زن تماس دارم، من كه پیغمبر شما هستم غذای لذیذ میخورم و در دل جامعه بوده و با اجتماع تماس دارم.
فمن رغب عن سنّتی فلیس منّی.
روزی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از مدینه طیّبه بیرون رفت كه دید مرد عربی سر چاهی برای شتر خود آب میكشد. فرمود: آیا كسی را اجیر میخواهی كه برای شترت آب بكشد؟ عرض كرد: بلی، به هر دلوی سه خرما اجرت میدهم. حضرت راضی شد و یك دلو آب كشید و سه خرما اجرت گرفت. سپس هشت دلو دیگر كشید كه ریسمان قطع شد و دلو به چاه افتاد. مرد عرب غضبناك شد و با جسارت به صورت مبارك رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله ـ سیلی زد! آن بزرگوار دست خود را میان چاه كرد و دلو را بیرون آورد و خود راهی مدینه شد. چون اعرابی این حلم و حسن خلق را از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ دید دانست كه آن حضرت بر حق بوده است.
بنابراین با كاردی، دستی را كه به پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ جسارت كرده بود قطع نمود و غش كرد و بر زمین افتاد. در همان حال قافلهای از آن راه میگذشتند. مرد عرب را بدین حال دیدند. چون آب به صورتش پاشیدند به هوش آمد. گفتند: تو را چه شده؟
گفت: به صورت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ سیلی زدهام. میترسم كه دچار عقوبت شوم! پس برخاست و دست قطع شده خود را به دست دیگر گرفت و در پی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ راهی مدینه شد. در مدینه به سلمان برخورد و ایشان وی را به خانه فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ برد. در آنجا پیامبر خدا نشسته و حسین را روی زانو جای داده بود. اعرابی جلو رفت و عذر خواهی نمود. پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: چرا دستت را قطع كردهای؟ گفت: من دستی را كه به صورت نازنین شما سیلی زده باشد نمیخواهم.
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: اسلام بیاور و به یگانگی خدا اقرار كن! عرض كرد: اگر شما بر حقّید دست قطع شده مرا به حال اوّل برگردانید و شفا دهید.
پیامبر دست قطع شدهاش را به موضع خود گذاشت و فرمود: «بسم الله الرحمن الرحیم» و نفسی كشید و دست مبارك خود را به موضع قطع شده مالید. دست مرد عرب به حال اوّل بازگشت و او شهادتین به زبان جاری كرد و اسلام آورد.[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . ستارگان درخشان، ج 1، ص 23.
اسحاق بن حنین كندی مردی نصرانی و مانند پدرش حنین بن اسحاق، از فیلسوفان مشهور است. وی به موجب آشنایی به زبان یونانی و سریانی فلسفه یونان را به عربی ترجمه كرد.
كندی، فیلسوف نامی عراق، در زمان خویش، دست به تألیف كتابی زد كه به نظر خود تناقضات قرآن را در آن گرد آورده بود. او چون با فلسفه و مسایل عقلی و افكار حكمای یونان، سر و كار داشت، بر طبق معمول با حقایق آسمانی و موضوعات دینی، چندان میانهای نداشت؛ و به موجب غروری كه با خواندن فلسفه به او دست داده بود، به تعالیم مذهبی، به دیده حقارت مینگریست. اسحاق كندی، آن چنان سرگرم كار كتاب (تناقضات قرآن) شده بود كه به كلی از مردم كناره گرفته بود و پیوسته در منزل، با اهتمام زیاد به آن میپرداخت.
روزی یكی از شاگران او در سامرا به حضور امام حسن عسكری، (ع)، شرفیاب شد. حضرت به وی فرمود: در میان شما شاگردان اسحاق كندی، یك مردِ رشیدِ باشهامتی پیدا نمیشود كه این مرد را از كاری كه پیش گرفته، بازدارد؟ شاگرد مزبور گفت: ما چگونه در این خصوص به وی اعتراض كنیم یا در مباحث علمی دیگری كه استادی چون او بدان پرداخته است ایراد بگیریم! او استاد بزرگ و نامداری است و ما توانایی گفتگو با او را نداریم. حضرت فرمود: اگر من چیزی به تو القا كنم میتوانی به او برسانی و درست به وی بفهمانی؟ گفت: آری.
فرمود: نزد استادت برو و با وی الفت بگیر و تا میتوانی در اظهار ارادت و اخلاص و خدمتگذاری نسبت به او كوتاهی نكن، تا جایی كه كاملاً مورد نظر وی واقع شوی و او هم لطف و عنایت خاصّی نسبت به تو پیدا كند. وقتی كاملاً با هم اُنس گرفتید، به وی بگو: مسئلهای به نظرم رسیده است، میخواهم آن را از شما بپرسم. بگو: اگر یكی از پیروان قرآن كه با لحن آن آشنایی دارد، از شما سؤال كند، آیا امكان دارد كلامی كه شما از قرآن گرفته و نزد خود معنی كردهاید، گوینده آن، معنی دیگری از آن اراده كرده باشد؟ او خواهد گفت: آری، ممكن است و چنین چیزی از نظر عقل رواست. آن گاه به وی بگو: ای استاد، شاید خداوند آن قسمت از قرآن را كه شما نزد خود معنی كردهاید، عكس آن را اراده نموده باشد، و آنچه شما پنداشتید، معنی آیه و مقصود خداوند كه گوینده آن است، نباشد.
آن شاگرد از نزد حضرت رخصت خواست و به خانه استاد خود، اسحاق كندی رفت و بر طبق دستور امام، با وی رفت و آمد زیاد نمود تا میان آنان اُنس كامل برقرار گردید. روزی از فرصت استفاده نمود و موضوع را به همان گونه كه حضرت، تعلیم داده بود با وی در میان گذارد. همین كه فیلسوف نامی، پرسش شاگرد را شنید، فكری كرد و گفت: بار دیگر سؤال خود را تكرار كن. شاگرد سؤال را تكرار نمود و استادِ فیلسوف، مدتی درباره آن اندیشید و دید از نظر لغت و عقل، چنین احتمالی هست. امكان دارد آنچه وی از فلان آیه قرآن فهمیده و پنداشته است كه با آیه دیگر منافات دارد، منظور صاحبِ قرآن، غیر از آن باشد. سرانجام فیلسوف نامبرده، شاگرد دانشمند خود را مخاطب ساخت و این گفتگو میان آنها واقع شد.
فیلسوف: تو را سوگند میدهم بگو این سؤال را چه كسی به تو آموخت؟
شاگرد: به دلم خطور كرد.
فیلسوف: نه، چنین نیست. این گونه سخن، از مانند چون تویی سر نمیزند. تو هنوز به مرحلهای نرسیدهای كه چنین مطلبی را درك كنی. راست بگو آن را از كجا آورده و از چه كسی شنیدهای؟
شاگرد: این موضوع را حضرت امام حسن عسكری، (ع)، به من آموخت و امر كرد آن را با شما در میان بگذارم.
فیلسوف: اكنون حقیقت را اظهار داشتی، آری؛ این گونه سخن فقط از این خاندان صادر میشود.
سپس فیلسوف بزرگِ عراق، آنچه درباره تناقضات قرآن نوشته و به نظر خود به كتاب آسمانی مسلمانان ایراد گرفته بود، همه را جمع كرد و در آتش افكند[1].
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 257.
عتبه بن ربیع از بزرگان قریش بود، روزی كه حمزه اسلام آورد سراسر محفل قریش را غم و اندوه فرا گرفت و سران قریش بیم آن داشتند كه دامنه اسلام بیش از این توسعه یابد. در آن میان عتبه گفت: من به سوی محمد میروم ومطالبی را پیشنهاد میكنم، شاید اویكی از آنها را بپذیرد و دست از آیین جدید بردارد. سران جمعیت نظر وی را تصویب كردند. او برخاست و به سوی پیامبر كه در مسجد نشسته بود رفت و به او پیشنهاد كرد كه ریاست مكه را به او بدهند و ثروت هنگفتی در اختیار او بگذارند و از دعوت خود دست بردارد. آن گاه كه سخنان او پایان یافت پیامبر فرمود: آیا سخنان توخاتمه یافت؟ گفت: آری. پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود این آیات را گوش ده كه پاسخ تمام پرسشهای تو در آنهاست:
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، حم تَنْزِیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، كِتابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ، بَشِیراً وَ نَذِیراً فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا یَسْمَعُونَ »[1]
«به نام خدای رحمان و رحیم، حاء میم، اینكه از جانب خدای بخشنده و مهربان نازل گردیده كتابی است كه آیههای آن برای گروهی كه دانا هستند توضیح داده شده است. قرآنی عربی برای مردمانی كه بدانند. بشارت و بیم دهنده است. امّا بیشتر آنها روی گردانیده و گوش نمیدهند».
پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ وقتی به آیه 37 رسید سجده كرد. پس از سجده به عتبه رو كرد و فرمود: (ای اباولید! پیام خدا را شنیدی؟) عتبه كه هنگام تلاوت آیات بر دستهای خود تكیه زده و سراپا گوش شده بود بدون اینكه سخنی بگوید بلند شد و به طرف قریش رفت. برخی قریشیان گفتند: به خدا قسم، این حالت و قیافه ابا ولید، همان حالتی نیست كه به سوی محمد رفت. عتبه به آن حالت خود در میان مجلس قریش نشست. به او گفتند: ابا ولید چه دیدی؟ (كه چنین مبهوت و در فكر هستی) گفت: به خدا قسم، كلامی از محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ شنیدم كه تاكنون از كسی نشنیده بودم:
«و اللهُ ما هُوَ الشَّعرُ و لا بالسِّحرِ ولا بِالكهانهِ».
«به خدا سوگند، سخن او نه شعر است و نه سحر و نه كهانت».
ای جمعیت قریش! صلاح میبینم كه او را رها كنید تا در میان قبایل تبلیغ كند. اگر پیروز گردید و سلطنت به دست آورد از افتخارات شما محسوب میشود وشما نیز از آن بهره میبرید و اگر در میان آنها مغلوب گردید و دیگران او را كشتند، شما راحت شدهاید.
قریش گفت: ای اباولید، زبان و كلام پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ تو را سحر كرده است. ابا ولید گفت: این رأی من است، حال اختیار با خودتان است.[2]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سوره فصلت، آیه 1 ـ 4.
[2] . سیره ابن هشام، ج 1، ص 313. (با اندكی تغییر)
سیّد قطب، دانشمند روشنفكر و مفسر قرآن كریم در ذیل آیه 38 سوره یونس این چنین نقل میكند: ما شش نفر بودیم كه با یك كشتی مصری عازم نیویورك شدیم. از صد و بیست سرنشین، فقط ما مسلمان بودیم. روز جمعهای به این فكر افتادم كه با اجازه ناخدای كشتی، نماز جمعه را برپا كنیم. هنگامی كه خطبههای نماز را میخواندم. مسافران دیگر كشتی، دور تا دور ما جمع شده بودند و به سخنان من گوش میدادند. بعد از نماز، خانمی مسیحی كه اهل یوگسلاوی بود و به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بود، با چشمان پر از اشك جلو آمد و گفت: زبانی كه شما با آن سخن میگفتید آهنگ و اثر خاصی داشت. ولی در میان سخنان شما، گاهی جملاتی وجود داشت كه موسیقی و آهنگ ویژهای داشت و اثر عمیقتری بر من میگذاشت. به گونهای كه لرزه بر اندامم میافتاد و من احساس میكردم، شما لبریز از روحالقدس شدهاید. مدتی كه فكر كردم، فهمیدم آن خانم مسیحی از آیات قرآنی كه در خطبهها میخواندم، شدیداً متأثّر شده بود. این نكته، اعجاب مرا برانگیخت كه چطور خانمی كه هیچ عربی نمیداند، این گونه تحت تأثیر موسیقی قرآن قرار میگیرد[1].
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. مجلّه بشارت، سال اول، شماره سوم، ص 31.
آیتالله محمد هادی معرفت نقل میگوید: زمانی در نجف اشرف مشغول نوشتن مباحث علوم قرآنی، پیرامون آیات متشابه قرآن كریم بودم بحث به این آیه رسید كه خداوند میفرماید: ...وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا...[1].
معمولاً ما این آیه را چنین معنا میكنیم: تأویل آیات متشابه را جز خدا و كسانی كه ریشهدار و راسخ در علم هستند، نمیدانند، آنان كه میگویند ما بدانچه ایمان آوردیم، همه از جانب پروردگار است.
و آنگاه بر طبق روایات، اَلرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ را به معصومین، علیهم السلام، تفسیر میكنیم كه فقط ایشان و خداوند این علم را دارند. در این صورت «واو» قبل از اَلرّاسِخُونَ، واو عاطفه میشود. فخر رازی چون این معنا را قبول ندارد، «واو» را استیناف میگیرد یعنی جمله قبل را تمام و وَ الرّاسِخُون... را ابتدای جمله جدید میداند كه معنا این طور میشود: تأویل آیات متشابه را جز خدا، هیچ كس نمیداند و كسانی كه راسخ در علم هستند میگویند... .
و چند اشكال ادبی كه یكی از آنها قوی است، بر قول اول، وارد میسازد.
هر چه فكر كردم نتوانستم جوابش را پیدا كنم. تقریباً یك هفته در مجالس مختلف این اشكال را مطرح كردم، ولی حل نشد و نوشته، همان طور مانده بود. بعد از یك هفته به حرم حضرت امیرالمؤمنین، (ع)، مشرف و به ایشان متوسل شدم و عرض كردم: یا علی، اگر هیچ كس نداند، تو میدانی كه هدف من از نوشتن این كتاب، احیای حق توست، چطور اجازه میدهید این طور متحیر بمانم. این را گفتم و به منزل مراجعت كردم. وقتی قلم به دست گرفتم كه بنویسم. دیدم شبهه به راحتی حل شد، همان چیزی كه یك هفته معطّل آن شده بودم. آری ما هرگاه در كارمان مشكلی پیش آید خدمت این عزیزان میرویم، حتی حضرت معصومه، (علیهاالسلام)، هیچ فرق نمیكند. و مشكل حلّ میشود[2].
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سوره آل عمران، آیه 7.
[2] . مجلّه بشارت، سال سوم، شماره سیزدهم، ص 37.
«كربلایی كاظم بیسوادی كه حافظ قرآن شد»
كربلایی كاظم در سال 1300 هجری قمری در روستای ساروق اراك بدنیا آمد و در همان روستا هم زندگی میكرد.
سواد خواندن و نوشتن نداشت و داستان حافظ قرآن شدن او در دوران جوانیش اتفاق افتاد.
او در روستا مشغول كار كشاورزی بود، در آن سال یك روحانی جهت تبلیغ و بیان احكام حلال و حرام به روستا آمده بود و در منبر و سخنرانی خود از خمس و زكات، مسائلی را گفت و توضیح داد كه كسانی كه گندم و جو و... آنها به حد نصاب برسد و زكات و حق فقرا را ندهند، مالشان مخلوط به حرام میشود و اگر با عین پول آن گندمهای زكات نداده، خانه یا لباس تهیه كنند، با آن لباس و در آن خانه نمازشان باطل است، مسلمان واقعی باید به احكام الهی و حلال و حرام توجّه كند واهمیت دهد و زكات مالش را بدهد.
(كربلایی) كاظم چون میدانست، صاحب زمینی كه در آن كار میكند، مقیّد به پرداخت زكات و حق فقرا نیست، به این فكر فرو رفت كه پس مال او مخلوط به حرام است و زندگی او با پول حرام مخلوط یا شبههناك است. این مسئله را با صاحب زمین، در میان گذاشت و از او خواست تا او زكات مالش را پرداخت كند ولی او زیر بار نرفت.
از این رو كاظم تصمیم گرفت از آن روستا هجرت كرده و درجای دیگر مشغول كار شود كه اجرت او حلال و پاك باشد، چند سالی خارج از آن روستا به فعالیت پرداخت، تا این كه از او خواستند به روستای خود برگردد.
به روستا برگشت و زمینی با مقداری گندم در اختیارش گذاشتند تا خودش مستقلاً برای خود كشاورزی كند، او همان سال اول نصف آن گندم را به فقرا داد و نصف دیگر را در زمین كاشت و خدا به زراعت او بركت داد، به حدّی كه بیش از معمول برداشت كرد و از همان سال بنا گذاشت كه نیمی از برداشت خود را به فقرا بدهد و (با این كه مقدار زكات یك دهم و یا یك بیستم است) هر ساله نصف محصول خود را به فقرا و مستمندان میداد.
یك سال هنگام برداشت محصول، پس ازچند روز كه خرمنش را كوبیده بود و مشغول باد دادن خرمن شده بود كه كاه آن جدا شود.
نزدیك ظهر شد، باد متوقف شد و هوا گرم شد و نتوانست به كار خود ادامه دهد، مجبور شد به خانه برگردد.
درراه یكی از فقرای روستا به او میرسد و میگوید: امسال از محصولت چیزی به ما ندادی و ما را فراموش كردی!
كاظم به او میگوید: خیر! فراموش نكردم ولی هنوز نتوانستم محصولم را جمع كنم. او خوشحال میشود و به طرف ده میرود اما كاظم دلش آرام نمیگیرد و به مزرعه برگشته، مقداری گندم با زحمت زیاد جمع آوری میكند تا برای آن فقیر ببرد.
قدری علوفه برای گوسفندانش میچیند و گندمها و علفها را بر دوش میگذارد و روانه دهكده میشود.
به باغ امامزاده مشهور به هفتاد و دو تن كه محل دفن چند امامزاده است، میرسد، برای استراحت روی سكویی كنار درِ باغ امامزاده مینشیند و گندم و علوفه را گوشهای میگذارد و به فكر فرو میرود.
چند لحظه بعد دو جوان بسیار زیبا و جذاب را میبیند كه به طرف او میآیند و وقتی به او میرسند میگویند: كاظم! بیا برویم در این امامزاده فاتحهای بخوانیم!
كاظم میگوید: میخواهم به منزل بروم و این علوفه را به منزل برسانم.
آنها میگویند: خیلی خوب، حالا بیا تا با هم فاتحهای بخوانیم.
آنها از جلو و كاظم دنبال آنها به سوی امامزاده روانه میشوند، ابتدا به امامزاده نزدیكتر میشوند و فاتحهای میخوانند و آنگاه به امامزاده بعدی میروند و داخل میشوند، آن دو نفر مشغول خواندن ذكرهایی میشوند كه كاظم نمیفهمد، ناگهان كاظم متوجه میشود كه در اطراف سقف امامزاده كلمات روشنی نوشته شده است و یكی از آن دو به او میگوید: چرا چیزی نمیخوانی؟ او جواب میدهد: من سواد ندارم، آن جوان میگوید: باید بخوانی، آنگاه دست به سینه كاظم میگذارد و فشار میدهد و میگوید: حالا بخوان. كاظم میگوید: چه بخوانم؟ آن آقا آیهای را میخواند و میگوید: اینطور بخوان!
كاظم آیه را میخواند تا تمام میشود...
برمیگردد كه به آن آقا حرفی بزند و یا چیزی بپرسد كه میبیند كسی همراهش نیست و خودش تنها در حرم ایستاده و ناگهان دچار حال خاصی میشود و بیهوش روی زمین میافتد.
هنگامی كه به هوش میآید، احساس خستگی شدید میكند و ضمناً به این فكر فرو میرود، كه اینجا كجاست و او در این جا چه میكند؟
آنگاه از امامزاده بیرون میآید و بار علوفه وگندم را برمیدارد و روانه دهكده میشود ولی در میان راه متوجه میشود كه چیزهایی را میخواند و سپس داستان آن دو جوان را به خاطر میآورد و خود را حافظ تمام قرآن مییابد.[1]
دیدگاه علماء و دانشمندان بزرگ درباره كربلایی كاظم
مرحوم آیت الله سید محمد تقی خوانساری
مرحوم آیت الله سید محمد تقی خوانساری (كه از مراجع بزرگ روزگار خود بود و نماز باران او مشهور است) از كربلایی كاظم آزمون مفصّلی گرفت و در نهایت از وی خواست تا سوره بقره را از آخر به اوّل به طور معكوس بخواند.
كربلایی كاظم از آخرین آیه: «لا یكلف الله نفساً...» آغاز و به طور معكوس شروع به تلاوت كرد كه آیت الله خوانساری، پس از قرائت چند صفحه گفت: «راستی كه عجیب است، من شصت سال است كه سوره مباركه توحید را كه چهار آیه است میخوانم، امّا اگر اینك از من بخواهند تا آن را به عكس قرائت كنم بدون فكر و دقت و تامل، نخواهم توانست، امّا این بنده خدا را بنگرید كه چگونه و بدون درنگ و با سرعت و دقت و بدون غلط، سوره بقره را به عكس میخواند، راستی كه كار او شگفت انگیز است».
علامه شهرستانی
آیت الله حاج سید هبه الله شهرستانی كه از بزرگان شیعه و از دانشمندان مشهور حوزه علمیه نجف بود، در سفرش به ایران و زیارت حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ با كربلایی كاظم دیدار كرد و از كار او غرق در شگفتی شد، در حالی كه خود او نیز حافظ قرآن بود و با زحمت وصرف وقت و تلاش بسیار، قرآن را حفظ نموده و با تمرین بسیار میكوشید آن را فراموش نكند.
مرحوم شهرستانی او را به همراه خود به عراق برد و نشستهای متعددی با شركت حافظان قرآن از كشورهای عربی تشكیل داد و از آنان خواست تا كربلایی كاظم را بیازمایند و آنان نیز او را از نظر تلاوت، حفظ، معكوس خواندن و كشف آیات مورد نظر، بدون فوت وقت آزمودند و همگی از كار او شگفت زده شدند.
مرحوم آیت الله بروجردی
كربلایی كاظم به محضر مبارك آیت الله بروجردی رفت و آن عالم گرانمایه، ضمن اینكه او را مورد تفقّد قرار داد، چندین آیه و سوره از وی پرسید و كربلایی كاظم بیدرنگ شروع به خواندن ادامه آیات كرد و آن قدر خواند كه همه را به تعجّب واداشت.
در آن هنگام، مرحوم آیت الله بروجردی آیهای را تلاوت كرد كه كربلایی كاظم گفت: آقا! اشتباه تلاوت كردید.
هنگامی كه قرآن را آوردند، دیدند او درست میگوید.
آیت الله جعفر سبحانی
ایشان كه از علمای بزرگ و دانشمندان ممتاز قم است در مورد كربلایی كاظم میگوید:
عصر روزی وارد مدرسه فیضیه شدم دیدم حافظ قرآن، كنار باغچه مدرسه نشسته است و گروهی بر گرد او حلقه زده و از او قرآن میپرسند و او پاسخ میدهد.
من هم جلوتر رفتم و دو مورد از دو سوره «صافات» و «ص» از ایشان پرسیدم كه با سرعت ودقت، از حفظ، پاسخ مناسب را داد، قرآن كوچكی از جیب در آوردم و از او خواستم تا آیهای را كه من میخوانم پیدا كند و او بیدرنگ قرآن را گرفت و با یك قبضه گشود و گفت: بفرما! این آیه مورد نظر شما! وقتی نگاه كردم با شگفتی بسیار دیدم در همان صفحه است.
شهید سید عبدالحسین واحدی از سران فدائیان اسلام
شهید واحدی با زحمت زیاد ازچند سوره، كلماتی را به طوری كنار هم تنظیم كرده بود كه وقتی در محضر جمعی از علماء آنها را خواند هیچ یك از آنها احتمال نداده بودند كه آن آیه از قرآن نباشد ولی كربلایی كاظم به او گفت:
این كلمه را از فلان سوره و آن كلمه را از فلان سوره و تقریباً بیست كلمه را از بیست سوره، همه را یك به یك نام برد و قبل و بعد آن كلمهها را از همان سورهای كه نام میبرد تلاوت میكرد و گفت: چند و او هم از جیب برای اتصال كلمات بین آنها گذاشتهای! میخواهی مرا امتحان كنی.
مرحوم كربلایی كاظم در روز عاشورای سال 1378 هجری قمری در قم وفات كرد و در قبرستان نو مدفون گردید.
[1] . نور ولایت، ص 32.
فاضل نراقی در كتاب معراجالسعاده نوشته است: در بصره زنی بود به نام شعوانه. مجلسی در بصره از فسق و فجور منعقد نمیشد مگر این كه شعوانه در آن حضور مییافت. روزی با جمعی از كنیزان خود در كوچههای بصره میگذشت، به در خانهای رسید كه از آن خروش بلند بود. گفت: سبحان الله! در این جا خروش و غوغایی است. كنیزی را به اندرون خانه فرستاد تا از امر جویا شود. آن كنیز رفت و برنگشت. كنیز دیگری را فرستاد. او هم رفت و برنگشت. كنیز سومی را فرستاد و به او سفارش كرد كه زود برگردد. كنیز رفت و برگشت. گفت: ای خاتون، این غوغای مردگان نیست، ماتم زندگان است، ماتم بدكاران و نامه سیاهان است! شعوانه چون این را شنید خود به اندرون رفت. دید واعظی در آن جا نشسته و جمعی دور او فراهم آمدهاند و ایشان را موعظه میكند و از عذاب خدا، میترساند و ایشان همگی بر گریه و زاری مشغولند. هنگامی كه شعوانه به داخل رسید، واعظ این آیه را تفسیر میكرد.
إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً * وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَكاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً؛[1] هنگامی كه این آتش، آنان را از مكانی دور ببیند، صدای وحشتناك و خشمآلودش را كه با نفس زدن شدید، همراه است، میشنوند و هنگامی كه در جای تنگ و محدودی از آن افكنده شود، در حالی كه در غل و زنجیرند، فریاد واویلای آنان بلند میشود!
شعوانه چون این آیات را شنید، سخت در او اثر كرد و گفت: ای شیخ، من یكی از روسیاهان درگاهم، آیا اگر توبه كنم خداوند مرا میآمرزد؟
واعظ گفت: البته اگر توبه كنی خدا تو را میآمرزد، اگر چه گناه تو مثل گناه شعوانه باشد.
گفت: شعوانه منم كه بعد از این، گناه نكنم.
واعظ گفت: خدا اَرحم الرّاحمین است و البته اگر توبه كنی آمرزیده میشوی.
شعوانه گریه كرد و بندگان و كنیزان خود را آزاد كرد و مشغول عبادت شد و تلافی گذشتههای خود را مینمود، به نحوی كه بدنش گداخته شد و به نهایت ضعف و ناتوانی رسید.
روزی در بدن خود نگریست، خود را بسیار ضعیف و نحیف دید. گفت: آه، آه! در دنیا به این نحو گداخته شدم، نمیدانم در آخرت جانم چگونه است! پس ندایی از غیب به گوش او رسید كه: دل خوشدار، ملازم درگاه ما باش، تا در روز قیامت ببینی جزای ما را.
نیامد در این در كسی عذر خواه كه سیل ندامت نَشُسْتَن گناه[2]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سوره فرقان، آیه 12ـ13.
[2] . مصطفی محمدی اهوازی، چهل داستان از عظمت قرآن، ص 80.
یك وقت كه حاصل زمین را خرمن كرده بود و در دشت، خرمنهای دیگری نیز وجود داشت، كسی عمداً یا سهواً آتش روشن میكند باد میوزد و آتش به خرمنها میافتد و خرمنها یكی پس از دیگری در آتش میسوزد.
شخصی نزد مرحوم آخوند كبیر میرود و میگوید: چرا نشستهای؟ نزدیك است خرمن شما آتش بگیرد. آخوند كبیر تا این سخن را میشنود عبا و عمامه را میپوشد و قرآن به دست، به سر خرمن میرود و رو به آتش میایستد و خطاب به آن میگوید: ای آتش، این نان خانواده و اهل و عیال من است، تو را به این قرآن قسم میدهم متعرّض این خرمن نشوی. در حالی كه تمام خرمنهای دیگر خاكستر شده بود، این یك خرمن سالم ماند! هر كسی میآمد و میدید، انگشت حیرت به دندان میگرفت و متحیر میشد كه چطور این خرمن سالم مانده است؟!
این بزرگواران تربیت شده و درس گرفته از مكتب حضرت ابراهیم، (ع)، هستند كه چون خداوند به آتش امر كرد:
یا نارُ كُونِی بَرْداً وَ سَلاماً؛[1] ای آتش، سرد و مایه ایمنی باش.
آنان آموختهاند كه هر چیزی ممكن است به امر خداوند و به اذن او انجام گیرد. بزرگان دین نیز به هنگام مشكلات، با توجه به آیات قرآن و زندگی معصومین، مصایب را از خود دور یا تحمل آن را بر خود شیرین میكردند[2].
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سوره انبیاء، آیه 69.
[2] . مجلّه بشارت، سال سوم، شماره سیزدهم، ص 41.
در حالات علاّمه بحرالعلوم چنین نگاشتهاند: روزی علاّمه وارد حرم مطهر حضرت علی، (ع)، شد و مصرع اول این بیت شعر را خواند:
چه خوش است صوت قرآن، ز تو دلربا شنیدن
به رخَت نظاره كردن، سخن خدا شنیدن
یكی از حاضران پرسید: چرا این شعر را خواندید؟
علاّمه پاسخ داد: وقتی وارد حرم مطهر امیرمؤمنان علی، (ع)، شدم، حضرت ولیعصر، عجلالله تعالی فرجه الشریف، را دیدم كه در ناحیه بالا سر نشسته، با صدای بلند و شیوا، قرآن میخواند، از این رو آن شعر را خواندم[1].
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . بحارالانوار، ج 53، ص 302.
آیتالله شیخ مجتبی قزوینی، رحمهالله علیه، عارف و استاد بزرگ اخلاق و معنویت، فرمودند:از صحن مبارك حضرت رضا، (ع)، عبور میكردم، شخصی را دیدم كه در یكی از غرفههای اطراف صحن، مشغول تلاوت قرآن بود، شخصی به او نزدیك شد و با پایش به دست او زد، قرآن به روی زمین پرت شد و با پرخاش گفت: این چیست كه خودت را به آن سرگرم كردهای؟ من از این حادثه خیلی ناراحت شدم و ناگهان آیهای به قلبم خطور كرد و دیدم كه آن مرد، در همان لحظه، دلش درد گرفت و نالهاش بلند شد. من به آن شخص نزدیك شدم و به او گفتم: آیهای از قرآن كریم در نظرم آمد و تو را اینگونه دردمند و عاجز كرده است. آیا این دلیل بر حقانیت قرآن نیست؟ آن شخص شروع به التماس كرد تا او را از آن حالت جانكاه بدر آورم. برایش دعا كردم و حالش خوب شد. مدتی از این ماجرا سپری شد. تا این كه یك روز، شخصی با ظاهری خداپسند، نزد من آمد و گفت: آیا مرا میشناسی؟ گفتم: خیر. گفت: من همان فردی هستم كه آن حادثه برایم پیش آمد و از آن روز به بعد، به بركت نفس قدس و قرآنی شما، در طریق هدایت قرار گرفتم و زندگیم كاملاً دگرگون شده است.[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مجلّه بشارت، سال دوم، شماره دهم، ص 31.
حضرت علی،(ع)، روزی از محلّی عبور میكرد كه دید یك خیاط جوان در حین انجام كار مشغول آوازخوانی است. حضرت فرمود: ای جوان! اگر قرآن تلاوت كنی برای تو بهتر است. جوان عرض كرد: یا امیرالمؤمنین، همیشه مشتاق بودم كه قرآن یاد بگیرم، ولی متأسفانه نتوانستهام. حضرت علی كه اشتیاق این جوان را مشاهده كرد، فرمود: ای جوان، نزدیك بیا. جوان به سوی مولا شتافت. امام علی دهان مبارك را نزدیك گوش جوان برد و سخنی آهسته بر آن نواخت. جوان به طور معجزهآسا، در یك لحظه، حافظ كلّ قرآن شد![1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. ر. ك: واعظ خیابانی در كتاب علمای معاصرین، ص 300، به نقل از جواهر البهیه.
شبی امام علی، (ع)، از مسجد كوفه خارج شد و به سوی خانه میرفت و كمیل نیز با آن حضرت بود. در راه به درِ خانهای رسیدند كه صدای تلاوت قرآن از آنجا به گوش میرسید و صاحبِ آن خانه، این آیه را با سوز و گداز مخصوصی، میخواند:
أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَهَ وَ یَرْجُوا رَحْمَهَ رَبِّهِ؛[1] آیا كسی كه شب را به اطاعت خدا به سجود و قیام پرداخته و از عذاب آخرت، ترسان و به رحمت الهی امیدوار باشد. (با كسی كه شب و روز به كفر و عصیان مشغول است یكسان خواهد بود؟)
نوای دلنواز و آهنگ حزین آن شخصِ ناشناس، چنان بود كه كمیل را سخت تحت تأثیر قرار داد و مجذوب خود ساخت و دلداده و فریفته آن شخص، گردید. و لیكن چیزی نگفت و از این نشاط و جذبه باطنی خود، سخنی به میان نیاورد. امام امیرالمؤمنین، (ع)، با علم خدادادی و بینش آسمانی، درك كرد كه قلب كمیل دلباخته آن شخص گردیده است. فرمود: ای كمیل، نغمه و نوای مناجات این مرد، تو را فریب ندهد، چه او از دوزخیان است و من به همین زودیها، از حقیقت این موضوع، برای تو پرده برمیدارم. كمیل از این مكاشفه و آگاهی و این كه آن قاری پرسوز و گداز را اهل دوزخ خواند، سخت در شگفت شد.
این ماجرا گذشت تا قائله خوارج پیش آمد. آنان كه قرآن را به دقت ـمطابق ضبط الفاظ و عبارات، بدون كم و زیادـ حفظ كرده بودند، روبروی امام خود ایستادند و مبارزه كردند و امام هم به اجبار با آنان جنگید. در همین وقایع بود كه امام، در میدان ایستاده و شمشیر خونین در دست داشت و قطره قطره خون از آن میچكید و سرهای آن تبهكاران، حلقهوار روی زمین قرار داده شده و كمیل روبروی امام ایستاده بود. حضرت با سر شمشیر خود، به سری از آن سرها اشاره كرد و فرمود: أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ.
اشاره به این كه كمیل، یادت هست شبی كه با من بودی و صدای تلاوت قرآن از خانهای بلند بود و صاحبخانه، این آیه را میخواند؟ اینك این همان شخص است كه در آن وقتِ شب، با آن حال و شور، این آیه را قرائت میكرد و تو را مجذوب خود ساخته بود[2].
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سوره زمر، آیه 9.
[2] . سفینهالبحار، ج 2، ص 496.
امام صادق(ع)، فرمود: روزی سلمان در بازار آهنگران عبور میكرد، دید جوانی فریاد میكشد و جمعیت بسیاری دور او را گرفتهاند و آن جوان به روی زمین افتاده و بیهوش شده است. مردم تا سلمان را دیدند نزد او آمدند و گفتند: گویا به این جوان، بیهوشی یا دیوانگی روی آورده است. به بالین او بیایید و از خدا بخواهید، تا وی نجات یابد.
وقتی جوان، احساس كرد كه سلمان در كنارش است، آرامش یافت و چشم خود را گشود و عرض كرد: من نه دیوانهام و نه حالت بیهوشی به من رخ داده است، بلكه در این بازار عبور میكردم، وقتی دیدم آهنها را روی سندانها گذاشته و میكوبند، به یاد این آیه قرآن افتادم.
... فَالَّذِینَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نارٍ یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ * یُصْهَرُ بِهِ ما فِی بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ * وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِیدٍ؛[1] برای كافران، لباسهایی از آتش بریده شود و آب سوزان بر سرهای آنها ریخته گردد، كه شدت گرمی آن، اندرون و پوستشان را بسوزاند و برای آنها گرزهایی از آتش قرار داده شود.
یاد این آیه مرا به این وضع درآورده است. محبت آن جوان با ایمان، در قلب سلمان راه یافت. او را به دوستی خود انتخاب كرد و همواره سلمان با او رفاقت داشت، تا وقتی كه به وی خبر دادند دوستت در بستر مرگ قرار گرفته است. سلمان به بالین او آمد و گفت: ای فرشته مرگ (عزراییل) با برادر من مهربانی كن. صدایی شنیده شد كه گفت: ای سلمان، من نسبت به هر شخص با ایمان، رفیق و مهربانم[2].
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سوره حج، آیه 20ـ 23.
[2] . امالی شیخ مفید، ترجمه حسین استاد ولی، ص 149ـ 150.
ابوعمره كه معروف به زاذان بوده عجمی و ایرانی بود. وی از یاران مخصوص امیرالمؤمنین علی،(ع) گردید. سعد خفاف میگوید: شنیدم زاذان با این كه عجمی است، با صدای بسیار خوب و غمگین قرآن میخواند، به او گفتم: تو آیات قرآن را خیلی خوب میخوانی، از چه كسی آموختهای؟
لبخندی زد و گفت: روزی امام علی،(ع) از كنار من عبور كرد، من شعر میخواندم و صوت عالی داشتم به گونهای كه آن حضرت از صدای من تعجب كرد و فرمود: ای زاذان چرا قرآن نمیخوانی؟ عرض كردم: قرائت قرآن را نمیدانم، جز آن مقداری كه در نماز، بر من واجب است. آن حضرت به من نزدیك شد، و در گوشم سخنی فرمود كه نفهمیدم چه بود، پس فرمود: دهانت را باز كن، دهانم را گشودم، آب دهانش را به دهانم مالید، سوگند به خدا، قدمی از حضورش برنداشتم كه در همان دم، دریافتم همه قرآن را به طور كامل حفظ هستم. پس از این جریان، به هیچ كس، نیازی در یادگرفتن قرآن، پیدا نكردم.
سعد میگوید: این قصه را برای امام باقر،(ع)، نقل كردم، فرمود: زاذان راست میگوید، چرا كه امیرالمؤمنین علی برای زاذان، به اسم اعظم خدا، دعا كرد، و چنین دعایی رد خور ندارد[1].
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. سفینهالبحار، ج 1، ص 547.