loading...
قرآن هدی - وبگاه شناخت قرآن کریم

خيلـي از افراد به محضر معصـوم ـ سلام الله عليه ـ مـيآمـدند; مثلا از رسـول الله ـ صلـي الله عليه وآله وسلـم ـ بعد از اثبـات رســـالت و معجزه و مانند آن سـوالي در باره حق تعالـي, قيامت, فرشته ها مـي كردنـد, پيامبر هرچه مي فرمود آنان يقيـن پيدا مي كردند. راه دوم مثل راه اول يقينا كافي است يعني راه ديني مثل برهان عقلـي يقينا كافـي است و همه حكما هـم فرمـوده انـد كه قـول معصـوم ـ عليه السلام ـ مي تواند حد وسط برهان قرار بگيرد ; يعني همان طور كه يك مبرهـن مـي تـوانـد بگـويـد مثلا «عالـم متغير است», «هر متغيري حادث است»يك متدين هـم مي تـواند بگويد: «ايـن قول معصـوم است»و «هر چه معصوم فرمـود حق است», قـول معصـوم مـي تـواند حـد وسط برهان قرار بگيرد, اما اگر كسي يا مستقيما از خـود معصوم بشنود كه جزم داشته باشد كه اين معصوم است و سخن هم سخـن اوست و براي بيان حكـم واقعي هـم فرمود يعني اصل صدور قطعي, جهت صدور قطعي, دلالت هـم قطعي, قول معصـوم مي تـواند حد وسط قرار گيرد. اما كسي در عصر معصـوم نيست و خبر متـواتري كه سند را قطعي كند ندارد و دلالت هـم نص باشد ندارد يا بي معارض در دست ندارد, ايـن شخص اگر بخواهد به استناد خبري, مطلبي را ثابت كند اگر اهل رقـم و حساب باشد مـي بيند صدها اصل عقلايـي را بايد روي هـم بچيند و تلـي از اصـول درست كند تا بتـواند يك مطلبـي را بفهمد. اگر روايتي پنج جمله داشت وايـن روايت از امام ششم ـ سلام الله عليه ـ تا ما به ده يا بيست واسطه رسيـد, ما در باره تك تك ايـن وسايط و جمله ها بـايـد اصل عدم غفلت, اصل عدم سهو, اصل عدم نسيــــان, اصل عدم زياده, اصل عدم نقيصه, اصل عدم قرينه, را روي هـم بچينيم تا يك مظنه اي به دستمان بيايـد, آن وقت در برابـر انباري از اصـول يك ظن سطحي نصيب ما مي شـود. اگر مسئله ما مربـوط به موضـوعات عملي بود كه هميـن حجت است و بايد عمل كرد, اما اگر مربـوط به مسائل اعتقادي بـود ايـن ظنـون سـودي ندارد و آن چه هـم در حديث شريف ثقلين است ايـن است كه عتـرت همتاي قرآن است نه روايت, نفرمـود روايت هـم تاي قـرآن است بلكه فـرمـود عتـرت همتـاي قـرآن است. روايات مجعول و غير مجعول داريـم اما عترت تماما نور هستند «و كلامهم نـور». چـون روايت, جعلي دارد و قرآن مصـون از جعل است, روايت همتاي قرآن نيست, پـس فقط عتـرت همتاي قـرآن است. پـس تا ايـن جـا دو راه از روش هاي هـدايت را گفتيـم: راه بـرهان و راه تعبد ايماني. 3ـ تهذيب نفـس: اگر كسـي نمـي خواهـد درس بخـوانـد يا فـرصت درس خـوانـدن نـدارد آيـا راهـي به شنـاخت حقايق دارد؟ قرآن مـي فرمايد راه هدايت براي چنيـن افرادي از طريق راه تهذيب نفـس و تصفيه قلب باز است. منتها تهذيب نفـس را خـود شارع مشخص كـرده است. اين كه فـرمـود: «واعبـد ربك حتـي ياتيك اليقيـن»معلوم مي شود همان طوري كه با برهان يقيـن حاصل مي شـود با عبادت هـم يقين به دست ميآيد. يك وقت كسـي عبادت مـي كند براي ايـن كه مكلف به عبادت است و در جهنـم نسوزد ايـن يك همت است, گاهي هـم عبادت مي كند به شـوق بهشت, لذا كتاب هاي دعا را ورق مي زند ببيند كه براي كـدام عبادت ثـواب بيشتري از نظر بهشت ياد شـده است كه آن را بخواند. گاهي نه براي جهنـم است و نه بهشت بلكه عبادت مي كند كه هر گونه حجاب را برطـرف كند و معبـود خـود را ببينـد و حق بـر او روشـن بشـود, مثل «حـارثه بـن مـالك». آيه «واعبـد ربك حتـي ياتيك اليقيـن»هم راه تهذيب نفـس است كه در آن, هـم راه مشخص شده و هـم نتيجه. ايـن «حتي», در آيه شريفه, حتاي «منفعت»است نه حتاي تحديد نه يعني عبادت بكـن تا به يقين برسي كه اگر به يقين رسيدي معاذ الله عبادت را ترك كني, چـون اگر عبادت را ترك كردي همان جا سقـوط مي كني مثل ايـن كه به ما گفتند اگر خـواستي دستت به كليد برق برسد ايـن پله هاي نردبان را طـي كـن تا بالا بروي و كليد برق را بزنـي, اگر كسـي از پله هاي نردبان بالا رفت بعد گفت نردبان چيست گفتـن همان و سقـوط همان, اگر به ما گفتنـد پله هاي نردبان را بالا برو تا دستت به سقف برسد نه يعنـي وقتـي دستت به سقف رسيـد حـالا نـردبـان را انكـار كـن و گـرنه سقـوط مـي كنـي. پـس ايـن «حتـي»حتاي حد نيست, حتاي منفعت است ; يعني يكي از فـوايد مترتبه بر عبادت پيدايـش يقين است, «فاذا اتاك اليقيـن فاقـم العباده و حسنها و اتمها و اكملها»اگر يقيـن پيدا كردي بهتـر و زيباتـر عبادت بكـن. ايـن عبادت است كه راه «حارثه بـن مالك»است, نبايد كسي بگـويد اين راه مخصوص معصـوميـن ـ عليهم السلام ـ است, چـون «حارثه»يك آدم عادي بـود و در محضر حضـرت اين راه را ياد گرفت. ايـن كه فـرموده انـد: «قلب المـومـن عرش الرحمـن»به اين شرط كه در اين قلب كينه احدي نباشد, ايـن قلب سالن رقص دنيا نباشد. چه قدر اميرالمومنيـن ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ آبروي دنيا و افـراد دل باخته به دنيا را مي بـرد, هيچ كسـي در امت اسلامـي به انـدازه حضرت امير دنيا را بـي آبـرو نكرد. او آن قـدر دنيا را رسوا و مفتضح كرد و به طور غيرمستقيـم دنيا خـواه را رسـوا كرد كه آبـرويـي بـراي دنيـا نگذاشت. شمـا يك دور به طـور عميق نهج البلاغه را مطالعه بفـرماييـد و در تشبيهات حضـرت در بـاره دنيا دقت كنيد, گاهي دنيا را به صـورت استخوان خـوك در دست فرد جذام گرفته معرفـي مـي كند, گاهي به صـورت «عفطه عنز»و در جايي به صـورت عطسه انف, گـاهـي به صـورت «ورقه در دهـان جـراده». آن بزرگـوار آن چنان آبروي دنيا را برد كه در امت اسلامـي احـدي اين چنين دنيا را بي حيثيت نكرد. اگر كسي دنيا را ايـن طـور بـي آبـرو كرد دنيازده را نيز هـم چنين. حال ايـن تعبير حضرت(ع) را در بـاره عده اي ببينيـد, ايشـان در كلمات قصـار شماره 367 ايـن چنيـن مـي فرمايـد: «يا ايهاالناس متاع الـدنيا حطام مـوبـيء»پاييز كه مي شود ساقه ها زرد شـده و مي ريزند و خشك مـي شـوند و با يك تكان همه از بين مي روند, ايـن را «حطام»مي گـويند, فرمـود ايـن حطـامـي است وبا دار (مـوبـي) يعنـي بيمـاري وبـا مـيآورد «فتجنبـوا مـرعاه»ايـن جا جايـي است وبا خيز, اولا: حطام است دنيا براي كسي بهار نشده بلكه هميشه پاييز است و ساقه هايش هـم حطام است, دست بزني مي ريزد و ايـن ساقه هـم وبا مـيآورد نچريد. «فتجنبـوا مرعاه قلعتها احظي من طمانينتها و بلغتها ازكـي مـن ثروتها حكم علي مكثر منها بالفاقه و اعين مـن غني عنها بالراحه من راقه زبـرجها اعقبت ناظريه كمها و مـن استشعر الشغف بها ملات ضميره اشجانا»آن گاه فرمود: «لهن رقص علي سويداء قلبه»«سـويدا»حبه شـيء و هسته مركزي را مـي گـويند, سـويداي دل يعنـي آن حبه, آن هسته مركزي دل, آن دل دل. خلاصه, فـرمـود در دل دل ايـن اوباش دارنـد رقص مـي كننـد: «لهن رقص علي سويداء قلبه هـم يشغله و غم يحزنه كذلك حتي يوخذ بكظمه»خوب اگر چنان چه اين چنين شد, آن دل توان ايـن راندارد كه اهل عبادت باشد واز عبادت طرفي ببندد. اگر همه ايـن ها را به دور انداخت مي گويد «حارثه بـن مالك»كه بود كه من نيستم. اين تعبير, تعبيـر خـوب و پسنديـده اي است ايـن كه به ما مـي گـوينـد مسابقه بـدهيد يعنـي اين كه چرا او رفت و من نروم ايـن «مـن»مذمـوم نيست, «فاستبقـوا»هميـن است ; يعنـي مسابقه بدهيد نه تنها مسابقه بدهيد در مسابقه شركت كنيد «سارعوا»جلـو بزنيد, اين راهي نيست كه تصادف داشته باشد چـون درايـن معارف و معانـي تزاحمي نيست همه مي گـويند بيا تـو بگير بر خلاف تكالب دنياست كه همه مي گويند مـن مي خواهم بگيرم ايـن تزاحم است اما در معارف هر يك مـي گـويـد اين دنيارا تو بگير, اين حطام را تـو بگيـر, ايـن چراگاه وبا خيز مال تو او مي گويد مال تو مـن رفتم ايـن سبقت در نجات از رذيلت و فراهـم كردن فضيلت تزاحمـي ندارد, لذا فرمـود: تا تـوانستـي سابقـوا و استبقـوا تـا تـوانستـي سارعوا نه تنها سابقـوا نه تنها مسابقه بدهيد برنده بشـويد, سرعت بگيريد, وقتي سـرعت گـرفتيد امام متقيـن مـي شـويـد, لذا بگـوييـد: «واجعلنا للمتقين اماما». برخي چون حل ايـن گونه از معارف برايشان دشوار بود گفته اند كه: «واجعلنا للمتقيـن امـامـا»يعنـي «واجعل لنـا مـن المتقيـن اماما»مي فرمايد چرا همت ما پست باشد كه يك كسي كه با تقـواست امام ما باشد ما چرا امام المتقيـن نباشيم, چرا كاري نكنيـم كه همه مردم باتقـوا به ما اقتدا كنند. ايـن راه براي همه باز است اين راه, راه تواضع است, اگر كسي متـواضع تر و خاكسارتر شد ايـن گـونه حرف مي زند, اگر «هوالله هـو»شد اين چنيـن حرف مي زند و مي گويد: «واجعلنا للمتقيـن اماما»خدايا توفيقمان بده كه مـن طوري باشـم كه همه مردم باتقوا به مـن اقتدا بكنند يعني علـم و عمل و سيره علمي مـن براي مردم باتقـوا الگو باشد.

 

آيت الله جوادي آملي- مجله پاسدار اسلام, ش 211و212
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    ختم کل قرآن کریم بصورت ماهانه
    از مطالب وبگاه قرآن هدی تا چه میزان راضی هستید؟
    از امکانات وبگاه قرآن هدی تا چه میزان راضی هستید؟
    کدامیک از موضوعات سایت نظر شما را بیشتر جلب می کند ؟
    استخاره آنلاین با قرآن

    سخنی از بهشت
    اوقات شرعی
    آمار سایت
  • کل مطالب : 91
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 72
  • باردید دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 127
  • بازدید ماه : 239
  • بازدید سال : 776
  • بازدید کلی : 3,199
  • نوای مهدوی
    

    مقتدر مظلوم :: نوای وبلاگ