در حالات علاّمه بحرالعلوم چنین نگاشتهاند: روزی علاّمه وارد حرم مطهر حضرت علی، (ع)، شد و مصرع اول این بیت شعر را خواند:
چه خوش است صوت قرآن، ز تو دلربا شنیدن
به رخَت نظاره كردن، سخن خدا شنیدن
یكی از حاضران پرسید: چرا این شعر را خواندید؟
علاّمه پاسخ داد: وقتی وارد حرم مطهر امیرمؤمنان علی، (ع)، شدم، حضرت ولیعصر، عجلالله تعالی فرجه الشریف، را دیدم كه در ناحیه بالا سر نشسته، با صدای بلند و شیوا، قرآن میخواند، از این رو آن شعر را خواندم[1].
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . بحارالانوار، ج 53، ص 302.
آیتالله شیخ مجتبی قزوینی، رحمهالله علیه، عارف و استاد بزرگ اخلاق و معنویت، فرمودند:از صحن مبارك حضرت رضا، (ع)، عبور میكردم، شخصی را دیدم كه در یكی از غرفههای اطراف صحن، مشغول تلاوت قرآن بود، شخصی به او نزدیك شد و با پایش به دست او زد، قرآن به روی زمین پرت شد و با پرخاش گفت: این چیست كه خودت را به آن سرگرم كردهای؟ من از این حادثه خیلی ناراحت شدم و ناگهان آیهای به قلبم خطور كرد و دیدم كه آن مرد، در همان لحظه، دلش درد گرفت و نالهاش بلند شد. من به آن شخص نزدیك شدم و به او گفتم: آیهای از قرآن كریم در نظرم آمد و تو را اینگونه دردمند و عاجز كرده است. آیا این دلیل بر حقانیت قرآن نیست؟ آن شخص شروع به التماس كرد تا او را از آن حالت جانكاه بدر آورم. برایش دعا كردم و حالش خوب شد. مدتی از این ماجرا سپری شد. تا این كه یك روز، شخصی با ظاهری خداپسند، نزد من آمد و گفت: آیا مرا میشناسی؟ گفتم: خیر. گفت: من همان فردی هستم كه آن حادثه برایم پیش آمد و از آن روز به بعد، به بركت نفس قدس و قرآنی شما، در طریق هدایت قرار گرفتم و زندگیم كاملاً دگرگون شده است.[1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . مجلّه بشارت، سال دوم، شماره دهم، ص 31.
حضرت علی،(ع)، روزی از محلّی عبور میكرد كه دید یك خیاط جوان در حین انجام كار مشغول آوازخوانی است. حضرت فرمود: ای جوان! اگر قرآن تلاوت كنی برای تو بهتر است. جوان عرض كرد: یا امیرالمؤمنین، همیشه مشتاق بودم كه قرآن یاد بگیرم، ولی متأسفانه نتوانستهام. حضرت علی كه اشتیاق این جوان را مشاهده كرد، فرمود: ای جوان، نزدیك بیا. جوان به سوی مولا شتافت. امام علی دهان مبارك را نزدیك گوش جوان برد و سخنی آهسته بر آن نواخت. جوان به طور معجزهآسا، در یك لحظه، حافظ كلّ قرآن شد![1]
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. ر. ك: واعظ خیابانی در كتاب علمای معاصرین، ص 300، به نقل از جواهر البهیه.
شبی امام علی، (ع)، از مسجد كوفه خارج شد و به سوی خانه میرفت و كمیل نیز با آن حضرت بود. در راه به درِ خانهای رسیدند كه صدای تلاوت قرآن از آنجا به گوش میرسید و صاحبِ آن خانه، این آیه را با سوز و گداز مخصوصی، میخواند:
أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَهَ وَ یَرْجُوا رَحْمَهَ رَبِّهِ؛[1] آیا كسی كه شب را به اطاعت خدا به سجود و قیام پرداخته و از عذاب آخرت، ترسان و به رحمت الهی امیدوار باشد. (با كسی كه شب و روز به كفر و عصیان مشغول است یكسان خواهد بود؟)
نوای دلنواز و آهنگ حزین آن شخصِ ناشناس، چنان بود كه كمیل را سخت تحت تأثیر قرار داد و مجذوب خود ساخت و دلداده و فریفته آن شخص، گردید. و لیكن چیزی نگفت و از این نشاط و جذبه باطنی خود، سخنی به میان نیاورد. امام امیرالمؤمنین، (ع)، با علم خدادادی و بینش آسمانی، درك كرد كه قلب كمیل دلباخته آن شخص گردیده است. فرمود: ای كمیل، نغمه و نوای مناجات این مرد، تو را فریب ندهد، چه او از دوزخیان است و من به همین زودیها، از حقیقت این موضوع، برای تو پرده برمیدارم. كمیل از این مكاشفه و آگاهی و این كه آن قاری پرسوز و گداز را اهل دوزخ خواند، سخت در شگفت شد.
این ماجرا گذشت تا قائله خوارج پیش آمد. آنان كه قرآن را به دقت ـمطابق ضبط الفاظ و عبارات، بدون كم و زیادـ حفظ كرده بودند، روبروی امام خود ایستادند و مبارزه كردند و امام هم به اجبار با آنان جنگید. در همین وقایع بود كه امام، در میدان ایستاده و شمشیر خونین در دست داشت و قطره قطره خون از آن میچكید و سرهای آن تبهكاران، حلقهوار روی زمین قرار داده شده و كمیل روبروی امام ایستاده بود. حضرت با سر شمشیر خود، به سری از آن سرها اشاره كرد و فرمود: أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ.
اشاره به این كه كمیل، یادت هست شبی كه با من بودی و صدای تلاوت قرآن از خانهای بلند بود و صاحبخانه، این آیه را میخواند؟ اینك این همان شخص است كه در آن وقتِ شب، با آن حال و شور، این آیه را قرائت میكرد و تو را مجذوب خود ساخته بود[2].
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سوره زمر، آیه 9.
[2] . سفینهالبحار، ج 2، ص 496.
امام صادق(ع)، فرمود: روزی سلمان در بازار آهنگران عبور میكرد، دید جوانی فریاد میكشد و جمعیت بسیاری دور او را گرفتهاند و آن جوان به روی زمین افتاده و بیهوش شده است. مردم تا سلمان را دیدند نزد او آمدند و گفتند: گویا به این جوان، بیهوشی یا دیوانگی روی آورده است. به بالین او بیایید و از خدا بخواهید، تا وی نجات یابد.
وقتی جوان، احساس كرد كه سلمان در كنارش است، آرامش یافت و چشم خود را گشود و عرض كرد: من نه دیوانهام و نه حالت بیهوشی به من رخ داده است، بلكه در این بازار عبور میكردم، وقتی دیدم آهنها را روی سندانها گذاشته و میكوبند، به یاد این آیه قرآن افتادم.
... فَالَّذِینَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِیابٌ مِنْ نارٍ یُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِیمُ * یُصْهَرُ بِهِ ما فِی بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ * وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِیدٍ؛[1] برای كافران، لباسهایی از آتش بریده شود و آب سوزان بر سرهای آنها ریخته گردد، كه شدت گرمی آن، اندرون و پوستشان را بسوزاند و برای آنها گرزهایی از آتش قرار داده شود.
یاد این آیه مرا به این وضع درآورده است. محبت آن جوان با ایمان، در قلب سلمان راه یافت. او را به دوستی خود انتخاب كرد و همواره سلمان با او رفاقت داشت، تا وقتی كه به وی خبر دادند دوستت در بستر مرگ قرار گرفته است. سلمان به بالین او آمد و گفت: ای فرشته مرگ (عزراییل) با برادر من مهربانی كن. صدایی شنیده شد كه گفت: ای سلمان، من نسبت به هر شخص با ایمان، رفیق و مهربانم[2].
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سوره حج، آیه 20ـ 23.
[2] . امالی شیخ مفید، ترجمه حسین استاد ولی، ص 149ـ 150.
تعداد صفحات : 19