سیّد قطب، دانشمند روشنفكر و مفسر قرآن كریم در ذیل آیه 38 سوره یونس این چنین نقل میكند: ما شش نفر بودیم كه با یك كشتی مصری عازم نیویورك شدیم. از صد و بیست سرنشین، فقط ما مسلمان بودیم. روز جمعهای به این فكر افتادم كه با اجازه ناخدای كشتی، نماز جمعه را برپا كنیم. هنگامی كه خطبههای نماز را میخواندم. مسافران دیگر كشتی، دور تا دور ما جمع شده بودند و به سخنان من گوش میدادند. بعد از نماز، خانمی مسیحی كه اهل یوگسلاوی بود و به شدت تحت تأثیر قرار گرفته بود، با چشمان پر از اشك جلو آمد و گفت: زبانی كه شما با آن سخن میگفتید آهنگ و اثر خاصی داشت. ولی در میان سخنان شما، گاهی جملاتی وجود داشت كه موسیقی و آهنگ ویژهای داشت و اثر عمیقتری بر من میگذاشت. به گونهای كه لرزه بر اندامم میافتاد و من احساس میكردم، شما لبریز از روحالقدس شدهاید. مدتی كه فكر كردم، فهمیدم آن خانم مسیحی از آیات قرآنی كه در خطبهها میخواندم، شدیداً متأثّر شده بود. این نكته، اعجاب مرا برانگیخت كه چطور خانمی كه هیچ عربی نمیداند، این گونه تحت تأثیر موسیقی قرآن قرار میگیرد[1].
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. مجلّه بشارت، سال اول، شماره سوم، ص 31.
آیتالله محمد هادی معرفت نقل میگوید: زمانی در نجف اشرف مشغول نوشتن مباحث علوم قرآنی، پیرامون آیات متشابه قرآن كریم بودم بحث به این آیه رسید كه خداوند میفرماید: ...وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا...[1].
معمولاً ما این آیه را چنین معنا میكنیم: تأویل آیات متشابه را جز خدا و كسانی كه ریشهدار و راسخ در علم هستند، نمیدانند، آنان كه میگویند ما بدانچه ایمان آوردیم، همه از جانب پروردگار است.
و آنگاه بر طبق روایات، اَلرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ را به معصومین، علیهم السلام، تفسیر میكنیم كه فقط ایشان و خداوند این علم را دارند. در این صورت «واو» قبل از اَلرّاسِخُونَ، واو عاطفه میشود. فخر رازی چون این معنا را قبول ندارد، «واو» را استیناف میگیرد یعنی جمله قبل را تمام و وَ الرّاسِخُون... را ابتدای جمله جدید میداند كه معنا این طور میشود: تأویل آیات متشابه را جز خدا، هیچ كس نمیداند و كسانی كه راسخ در علم هستند میگویند... .
و چند اشكال ادبی كه یكی از آنها قوی است، بر قول اول، وارد میسازد.
هر چه فكر كردم نتوانستم جوابش را پیدا كنم. تقریباً یك هفته در مجالس مختلف این اشكال را مطرح كردم، ولی حل نشد و نوشته، همان طور مانده بود. بعد از یك هفته به حرم حضرت امیرالمؤمنین، (ع)، مشرف و به ایشان متوسل شدم و عرض كردم: یا علی، اگر هیچ كس نداند، تو میدانی كه هدف من از نوشتن این كتاب، احیای حق توست، چطور اجازه میدهید این طور متحیر بمانم. این را گفتم و به منزل مراجعت كردم. وقتی قلم به دست گرفتم كه بنویسم. دیدم شبهه به راحتی حل شد، همان چیزی كه یك هفته معطّل آن شده بودم. آری ما هرگاه در كارمان مشكلی پیش آید خدمت این عزیزان میرویم، حتی حضرت معصومه، (علیهاالسلام)، هیچ فرق نمیكند. و مشكل حلّ میشود[2].
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سوره آل عمران، آیه 7.
[2] . مجلّه بشارت، سال سوم، شماره سیزدهم، ص 37.
«كربلایی كاظم بیسوادی كه حافظ قرآن شد»
كربلایی كاظم در سال 1300 هجری قمری در روستای ساروق اراك بدنیا آمد و در همان روستا هم زندگی میكرد.
سواد خواندن و نوشتن نداشت و داستان حافظ قرآن شدن او در دوران جوانیش اتفاق افتاد.
او در روستا مشغول كار كشاورزی بود، در آن سال یك روحانی جهت تبلیغ و بیان احكام حلال و حرام به روستا آمده بود و در منبر و سخنرانی خود از خمس و زكات، مسائلی را گفت و توضیح داد كه كسانی كه گندم و جو و... آنها به حد نصاب برسد و زكات و حق فقرا را ندهند، مالشان مخلوط به حرام میشود و اگر با عین پول آن گندمهای زكات نداده، خانه یا لباس تهیه كنند، با آن لباس و در آن خانه نمازشان باطل است، مسلمان واقعی باید به احكام الهی و حلال و حرام توجّه كند واهمیت دهد و زكات مالش را بدهد.
(كربلایی) كاظم چون میدانست، صاحب زمینی كه در آن كار میكند، مقیّد به پرداخت زكات و حق فقرا نیست، به این فكر فرو رفت كه پس مال او مخلوط به حرام است و زندگی او با پول حرام مخلوط یا شبههناك است. این مسئله را با صاحب زمین، در میان گذاشت و از او خواست تا او زكات مالش را پرداخت كند ولی او زیر بار نرفت.
از این رو كاظم تصمیم گرفت از آن روستا هجرت كرده و درجای دیگر مشغول كار شود كه اجرت او حلال و پاك باشد، چند سالی خارج از آن روستا به فعالیت پرداخت، تا این كه از او خواستند به روستای خود برگردد.
به روستا برگشت و زمینی با مقداری گندم در اختیارش گذاشتند تا خودش مستقلاً برای خود كشاورزی كند، او همان سال اول نصف آن گندم را به فقرا داد و نصف دیگر را در زمین كاشت و خدا به زراعت او بركت داد، به حدّی كه بیش از معمول برداشت كرد و از همان سال بنا گذاشت كه نیمی از برداشت خود را به فقرا بدهد و (با این كه مقدار زكات یك دهم و یا یك بیستم است) هر ساله نصف محصول خود را به فقرا و مستمندان میداد.
یك سال هنگام برداشت محصول، پس ازچند روز كه خرمنش را كوبیده بود و مشغول باد دادن خرمن شده بود كه كاه آن جدا شود.
نزدیك ظهر شد، باد متوقف شد و هوا گرم شد و نتوانست به كار خود ادامه دهد، مجبور شد به خانه برگردد.
درراه یكی از فقرای روستا به او میرسد و میگوید: امسال از محصولت چیزی به ما ندادی و ما را فراموش كردی!
كاظم به او میگوید: خیر! فراموش نكردم ولی هنوز نتوانستم محصولم را جمع كنم. او خوشحال میشود و به طرف ده میرود اما كاظم دلش آرام نمیگیرد و به مزرعه برگشته، مقداری گندم با زحمت زیاد جمع آوری میكند تا برای آن فقیر ببرد.
قدری علوفه برای گوسفندانش میچیند و گندمها و علفها را بر دوش میگذارد و روانه دهكده میشود.
به باغ امامزاده مشهور به هفتاد و دو تن كه محل دفن چند امامزاده است، میرسد، برای استراحت روی سكویی كنار درِ باغ امامزاده مینشیند و گندم و علوفه را گوشهای میگذارد و به فكر فرو میرود.
چند لحظه بعد دو جوان بسیار زیبا و جذاب را میبیند كه به طرف او میآیند و وقتی به او میرسند میگویند: كاظم! بیا برویم در این امامزاده فاتحهای بخوانیم!
كاظم میگوید: میخواهم به منزل بروم و این علوفه را به منزل برسانم.
آنها میگویند: خیلی خوب، حالا بیا تا با هم فاتحهای بخوانیم.
آنها از جلو و كاظم دنبال آنها به سوی امامزاده روانه میشوند، ابتدا به امامزاده نزدیكتر میشوند و فاتحهای میخوانند و آنگاه به امامزاده بعدی میروند و داخل میشوند، آن دو نفر مشغول خواندن ذكرهایی میشوند كه كاظم نمیفهمد، ناگهان كاظم متوجه میشود كه در اطراف سقف امامزاده كلمات روشنی نوشته شده است و یكی از آن دو به او میگوید: چرا چیزی نمیخوانی؟ او جواب میدهد: من سواد ندارم، آن جوان میگوید: باید بخوانی، آنگاه دست به سینه كاظم میگذارد و فشار میدهد و میگوید: حالا بخوان. كاظم میگوید: چه بخوانم؟ آن آقا آیهای را میخواند و میگوید: اینطور بخوان!
كاظم آیه را میخواند تا تمام میشود...
برمیگردد كه به آن آقا حرفی بزند و یا چیزی بپرسد كه میبیند كسی همراهش نیست و خودش تنها در حرم ایستاده و ناگهان دچار حال خاصی میشود و بیهوش روی زمین میافتد.
هنگامی كه به هوش میآید، احساس خستگی شدید میكند و ضمناً به این فكر فرو میرود، كه اینجا كجاست و او در این جا چه میكند؟
آنگاه از امامزاده بیرون میآید و بار علوفه وگندم را برمیدارد و روانه دهكده میشود ولی در میان راه متوجه میشود كه چیزهایی را میخواند و سپس داستان آن دو جوان را به خاطر میآورد و خود را حافظ تمام قرآن مییابد.[1]
دیدگاه علماء و دانشمندان بزرگ درباره كربلایی كاظم
مرحوم آیت الله سید محمد تقی خوانساری
مرحوم آیت الله سید محمد تقی خوانساری (كه از مراجع بزرگ روزگار خود بود و نماز باران او مشهور است) از كربلایی كاظم آزمون مفصّلی گرفت و در نهایت از وی خواست تا سوره بقره را از آخر به اوّل به طور معكوس بخواند.
كربلایی كاظم از آخرین آیه: «لا یكلف الله نفساً...» آغاز و به طور معكوس شروع به تلاوت كرد كه آیت الله خوانساری، پس از قرائت چند صفحه گفت: «راستی كه عجیب است، من شصت سال است كه سوره مباركه توحید را كه چهار آیه است میخوانم، امّا اگر اینك از من بخواهند تا آن را به عكس قرائت كنم بدون فكر و دقت و تامل، نخواهم توانست، امّا این بنده خدا را بنگرید كه چگونه و بدون درنگ و با سرعت و دقت و بدون غلط، سوره بقره را به عكس میخواند، راستی كه كار او شگفت انگیز است».
علامه شهرستانی
آیت الله حاج سید هبه الله شهرستانی كه از بزرگان شیعه و از دانشمندان مشهور حوزه علمیه نجف بود، در سفرش به ایران و زیارت حضرت رضا ـ علیه السّلام ـ با كربلایی كاظم دیدار كرد و از كار او غرق در شگفتی شد، در حالی كه خود او نیز حافظ قرآن بود و با زحمت وصرف وقت و تلاش بسیار، قرآن را حفظ نموده و با تمرین بسیار میكوشید آن را فراموش نكند.
مرحوم شهرستانی او را به همراه خود به عراق برد و نشستهای متعددی با شركت حافظان قرآن از كشورهای عربی تشكیل داد و از آنان خواست تا كربلایی كاظم را بیازمایند و آنان نیز او را از نظر تلاوت، حفظ، معكوس خواندن و كشف آیات مورد نظر، بدون فوت وقت آزمودند و همگی از كار او شگفت زده شدند.
مرحوم آیت الله بروجردی
كربلایی كاظم به محضر مبارك آیت الله بروجردی رفت و آن عالم گرانمایه، ضمن اینكه او را مورد تفقّد قرار داد، چندین آیه و سوره از وی پرسید و كربلایی كاظم بیدرنگ شروع به خواندن ادامه آیات كرد و آن قدر خواند كه همه را به تعجّب واداشت.
در آن هنگام، مرحوم آیت الله بروجردی آیهای را تلاوت كرد كه كربلایی كاظم گفت: آقا! اشتباه تلاوت كردید.
هنگامی كه قرآن را آوردند، دیدند او درست میگوید.
آیت الله جعفر سبحانی
ایشان كه از علمای بزرگ و دانشمندان ممتاز قم است در مورد كربلایی كاظم میگوید:
عصر روزی وارد مدرسه فیضیه شدم دیدم حافظ قرآن، كنار باغچه مدرسه نشسته است و گروهی بر گرد او حلقه زده و از او قرآن میپرسند و او پاسخ میدهد.
من هم جلوتر رفتم و دو مورد از دو سوره «صافات» و «ص» از ایشان پرسیدم كه با سرعت ودقت، از حفظ، پاسخ مناسب را داد، قرآن كوچكی از جیب در آوردم و از او خواستم تا آیهای را كه من میخوانم پیدا كند و او بیدرنگ قرآن را گرفت و با یك قبضه گشود و گفت: بفرما! این آیه مورد نظر شما! وقتی نگاه كردم با شگفتی بسیار دیدم در همان صفحه است.
شهید سید عبدالحسین واحدی از سران فدائیان اسلام
شهید واحدی با زحمت زیاد ازچند سوره، كلماتی را به طوری كنار هم تنظیم كرده بود كه وقتی در محضر جمعی از علماء آنها را خواند هیچ یك از آنها احتمال نداده بودند كه آن آیه از قرآن نباشد ولی كربلایی كاظم به او گفت:
این كلمه را از فلان سوره و آن كلمه را از فلان سوره و تقریباً بیست كلمه را از بیست سوره، همه را یك به یك نام برد و قبل و بعد آن كلمهها را از همان سورهای كه نام میبرد تلاوت میكرد و گفت: چند و او هم از جیب برای اتصال كلمات بین آنها گذاشتهای! میخواهی مرا امتحان كنی.
مرحوم كربلایی كاظم در روز عاشورای سال 1378 هجری قمری در قم وفات كرد و در قبرستان نو مدفون گردید.
[1] . نور ولایت، ص 32.
فاضل نراقی در كتاب معراجالسعاده نوشته است: در بصره زنی بود به نام شعوانه. مجلسی در بصره از فسق و فجور منعقد نمیشد مگر این كه شعوانه در آن حضور مییافت. روزی با جمعی از كنیزان خود در كوچههای بصره میگذشت، به در خانهای رسید كه از آن خروش بلند بود. گفت: سبحان الله! در این جا خروش و غوغایی است. كنیزی را به اندرون خانه فرستاد تا از امر جویا شود. آن كنیز رفت و برنگشت. كنیز دیگری را فرستاد. او هم رفت و برنگشت. كنیز سومی را فرستاد و به او سفارش كرد كه زود برگردد. كنیز رفت و برگشت. گفت: ای خاتون، این غوغای مردگان نیست، ماتم زندگان است، ماتم بدكاران و نامه سیاهان است! شعوانه چون این را شنید خود به اندرون رفت. دید واعظی در آن جا نشسته و جمعی دور او فراهم آمدهاند و ایشان را موعظه میكند و از عذاب خدا، میترساند و ایشان همگی بر گریه و زاری مشغولند. هنگامی كه شعوانه به داخل رسید، واعظ این آیه را تفسیر میكرد.
إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَها تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً * وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَكاناً ضَیِّقاً مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً؛[1] هنگامی كه این آتش، آنان را از مكانی دور ببیند، صدای وحشتناك و خشمآلودش را كه با نفس زدن شدید، همراه است، میشنوند و هنگامی كه در جای تنگ و محدودی از آن افكنده شود، در حالی كه در غل و زنجیرند، فریاد واویلای آنان بلند میشود!
شعوانه چون این آیات را شنید، سخت در او اثر كرد و گفت: ای شیخ، من یكی از روسیاهان درگاهم، آیا اگر توبه كنم خداوند مرا میآمرزد؟
واعظ گفت: البته اگر توبه كنی خدا تو را میآمرزد، اگر چه گناه تو مثل گناه شعوانه باشد.
گفت: شعوانه منم كه بعد از این، گناه نكنم.
واعظ گفت: خدا اَرحم الرّاحمین است و البته اگر توبه كنی آمرزیده میشوی.
شعوانه گریه كرد و بندگان و كنیزان خود را آزاد كرد و مشغول عبادت شد و تلافی گذشتههای خود را مینمود، به نحوی كه بدنش گداخته شد و به نهایت ضعف و ناتوانی رسید.
روزی در بدن خود نگریست، خود را بسیار ضعیف و نحیف دید. گفت: آه، آه! در دنیا به این نحو گداخته شدم، نمیدانم در آخرت جانم چگونه است! پس ندایی از غیب به گوش او رسید كه: دل خوشدار، ملازم درگاه ما باش، تا در روز قیامت ببینی جزای ما را.
نیامد در این در كسی عذر خواه كه سیل ندامت نَشُسْتَن گناه[2]
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سوره فرقان، آیه 12ـ13.
[2] . مصطفی محمدی اهوازی، چهل داستان از عظمت قرآن، ص 80.
یك وقت كه حاصل زمین را خرمن كرده بود و در دشت، خرمنهای دیگری نیز وجود داشت، كسی عمداً یا سهواً آتش روشن میكند باد میوزد و آتش به خرمنها میافتد و خرمنها یكی پس از دیگری در آتش میسوزد.
شخصی نزد مرحوم آخوند كبیر میرود و میگوید: چرا نشستهای؟ نزدیك است خرمن شما آتش بگیرد. آخوند كبیر تا این سخن را میشنود عبا و عمامه را میپوشد و قرآن به دست، به سر خرمن میرود و رو به آتش میایستد و خطاب به آن میگوید: ای آتش، این نان خانواده و اهل و عیال من است، تو را به این قرآن قسم میدهم متعرّض این خرمن نشوی. در حالی كه تمام خرمنهای دیگر خاكستر شده بود، این یك خرمن سالم ماند! هر كسی میآمد و میدید، انگشت حیرت به دندان میگرفت و متحیر میشد كه چطور این خرمن سالم مانده است؟!
این بزرگواران تربیت شده و درس گرفته از مكتب حضرت ابراهیم، (ع)، هستند كه چون خداوند به آتش امر كرد:
یا نارُ كُونِی بَرْداً وَ سَلاماً؛[1] ای آتش، سرد و مایه ایمنی باش.
آنان آموختهاند كه هر چیزی ممكن است به امر خداوند و به اذن او انجام گیرد. بزرگان دین نیز به هنگام مشكلات، با توجه به آیات قرآن و زندگی معصومین، مصایب را از خود دور یا تحمل آن را بر خود شیرین میكردند[2].
--------------------------------------------------------------------------------
[1] . سوره انبیاء، آیه 69.
[2] . مجلّه بشارت، سال سوم، شماره سیزدهم، ص 41.
تعداد صفحات : 19